the_white_train_s

در دو هفته‌ی پیش حداقل دوبار به دوستانی یادآور شده‌ام که هم‌زمانی ِ نقش‌هایش بعنوان گوینده‌ی حرف و سودبرنده از حرف را باید جدی بگیرند. بار اول، سر نهار، دوستی بدیهی فرض کرد که آدمیزاد از ویروس «بهتر است». سوال ِ بدیهی برایم این بود که در این جمله «بهتر» دقیقا چه تعریفی دارد و جواب ِ دوستم فهرستی از خاصیت‌های آدمیزاد بود؛ این‌که اتوموبیل سوار می‌شود و در فیس‌بوک با دیگران اختلاط می‌کند و این‌که از آنتی‌بیوتیک استفاده می‌کند. من، که تازه از چند هفته سرفه و عطسه خلاص شده بودم، اما عمیقا باور داشتم که ویروسی توانسته‌است از تن ِ من در راستای هدفش استفاده کند (در این چند هفته دو همکارم برای چند روز خانه‌نشین شدند و من یکی از متهمان انتقال بیماری بودم).

بار بعد، دوستی بدیهی فرض کرد که آدمیزاد حق دارد گوشت ِ گاو را بخورد، و نه احتمالا برعکس، چون آدمیزاد «برتر است». جواب ِ دوستم به سوال ِ من درباره‌ی معیار و خط‌کش ِ این «برتری»، تازه‌تر بودن ِ شاخته‌ی فرگشتی‌ای بود که آدمیزاد بر آن تکیه زده است. این‌که شکل ِ درخت ِ فرگشت چرا می‌تواند به «برتری» تعبیر شود، البته سوال ِ خوبی است. سوال ِ دوم، و ترسناک‌تر، درباره‌ی احتمال ِ سفر ِ موجوداتی فضایی به زمین است که ممکن است چند صد هزار سال «تازه‌تر» از آدمیزاد باشند و علاقه‌ی ویژه‌ای به خوراک ِ جگر ِ آدمیزاد داشته باشند.

اما نکته فقط این نیست که آدمیزاد گاهی گوینده‌ی حرف و سودبرنده از حرف است و در این اتفاق، تعارض ِ واضح ِ منافع وجود دارد. سکانسی در ابتدای فیلم گاندی، ساخته‌ی ۱۹۸۲ و برنده‌ی جایزه‌ی اسکار، هست که در آن مرد سفیدی حضور ِ گاندی در قسمت first class قطار در آفریقای جنوبی را غیرقابل پذیرش می‌داند. زمانی که گاندی به ترک صندلی‌اش تن نمی‌دهد، او را از قطار بیرون می‌اندازند و در حالی‌که قطار سرعت می‌گیرد و دور می‌شود، مرد سفید و زنی که همراهش است، و سفید است، و رییس قطار، که سفید است، سر از پنجره‌های قطار بیرون آورده‌اند و گاندی را با تحقیر تماشا می‌کنند که کیفش را جمع می‌کند و خاک از لباسش می‌گیرد. نکته‌ی کلیدی این است که در این سکانس، این سه صرفا تماشاچی نیستند که سفید هستند، که قطار هم سفید است، و نکته‌ی مهم‌تر همین است.

ویدیویی در فیس‌بوک پخش شده است که در جلسه‌ی شورای مدرسه‌ای در میسیساگا (منطقه‌ای در غرب تورنتو) گرفته شده است. یکی از موضوعات این جلسه، بحث درباره‌ی اجازه دادن به دانش‌آموزان مسلمان برای غیبت از کلاس و شرکت در نماز جمعه بوده است. نامه‌ی سرگشاده‌ای علیه این حق، چند هزار امضا جمع کرده است و در ویدیو مردی با پاره کردن قرآن در جلسه و فریاد کشیدن که اسلام دین خشونت است، اعتراضش را اعلام می‌کند.

ویدیو را در فیس‌بوک گذاشتم و زیر آن نوشتم «حرف بزنیم» و واکنش‌های معمول را گرفتم: که اسلام دین خشونت است، که به نام اسلام آدم‌هایی شکنجه و اعدام شده‌اند و این‌که مسلمانانی درگیر «تروریسم» هستند. این که اسلام دین خشونت است یا نه را نمی‌دانم. یک بار به یک کنسرت هارد راک رفتم که درحالی‌که خواننده عربده می‌کشید، تصاویری از خون و انفجار پشت سرش روی صحنه پخش می‌شد. سکانس انتهای Fight Club هم به تعبیری «دعوت به خشونت» است. و یا حتی V for Vendetta. این ادعا که کسانی به نام اسلام خشونت کرده‌اند هم کاملا قابل دفاع است، و البته آدمیزاد به نام مسیحیت، تجارت، ناموس، و اصلاح ژنتیکی هم خشونت‌های زیادی کرده است. احتمالا سوال ِ بهتر در این وضعیت این است که در جمله‌ی «انسان به نام اسلام خشونت کرده است»، کلمه‌ی کلیدی «اسلام» است یا «انسان». درگیر بودن ِ انحصاری ِ مسلمانان در تروریسم هم البته از تعریفی نادقیق از تروریسم بیرون می‌آید. اما نکته، جزییات این ادعاها نیست. نکته‌ی کلیدی این است که این ادعاها از آدم‌هایی بیرون می‌آید که سرشان را از قطار سفید بیرون کرده‌اند و به مهاتما گاندی ِ «رنگین پوست»، که روی سکو پهن شده است، طعنه می‌زنند. نکته‌ی کلیدی در تمام این اتفاق، به نظر من، قطار سفید است. توضیح می‌دهم.

بابک در ایران زندگی می‌کند و موافق اعدام است و معتقد است که «همجنس‌بازی» یک بیماری است. فرانک سال‌ها در آمریکا زندگی کرده است و با حجاب مخالف است و معتقد است که اسلام دینی خشونت‌پرور است. بابک و فرانک در ظاهر دیدگاه‌های متفاوتی دارند، و احتمالا هر کدام، اگر پای صحبت‌های‌شان بنشینی، توضیحاتی برای دیدگاه‌شان دارند، اما نکته‌ی کلیدی این است که بابک و فرانک، هر دو، ایدیولوژی مسلط در جامعه‌شان را پذیرفته‌اند. از این دید، بابک و فرانک عملا تفاوت ِ قابل اعتنایی ندارند. بابک سوار ِ قطاری است که همجنس‌گرا از آن بیرون انداخته می‌شود، و بابک هم سرش را از پنجره بیرون می‌آورد و فحشی نثار قربانی می‌کند و فرانک سوار قطاری است که مسلمان از آن بیرون انداخته می‌شود و فرانک هم سرش را از پنجره بیرون می‌آورد و فحشی نثار قربانی می‌کند.

به‌نظرم آدمیزاد نشان داده است که خیلی خوب قادر است خودش را قانع کند که در سمت ِ درست تاریخ و حقیقت نشسته است. سرباز ِ ارتش ِ نازی که نگهبان آشویتس بود و مردی که گلوله‌ی شیمایی را بار هواپیما می‌کرد که روی حلبچه انداخته شود و بانکداری که برای برزیل shock therapy تجویز می‌کرد، هر سه، توضیحات ِ کاملی برای اثبات ِ درستی رفتارشان داشتند. به همین دلیل، علاقه‌مندم که توضیحات آدم‌ها در دفاع از خودشان را کم‌تر جدی بگیرم و به شواهد ِ بیرونی نگاه کنم. یکی از این شواهد بیرونی، نسبت ِ ذهنیت ِ یک نفر و رنگ ِ قطاری است که بر آن سوار است. این قطار برای دختری که معتقد است از ویروس بهتر است، نظریه‌ی باطل ِ «اشرف مخلوقات بودن آدمیزاد» است و برای پسری که قانع شده‌است حق دارد گوشت گاو را بخورد، پیروزی ذایقه بر ذهن است و برای کانادانشینی که استدلال می‌کند اسلام دین خشونت است، تن دادن به نظریه‌های مدرنی است که جنایت را از دریچه‌ی تنگ ِ فاکس‌نیوز و ترامپ تحلیل می‌کنند.

عکس: سکانس ِ بیرون انداخته‌شدن ِ گاندی از قطار در آفریقای جنوبی از فیلم Gandhi