روزی اسنودن روی صندلی مترو نشسته بود
توسط کمانگیر در روز 28 سپتامبر 2016سپتامبر 28
از شش ماه پیش که محل کارم را تغییر دادهام و روزانه به مرکز شهر رفت و آمد میکنم، لحظههای دلپذیری از مشاهدهی رفتارهای آدمها داشتهام. آنچه مشاهده میکنم لزوما خواستنی یا شادیآور نیست، اما ذات ِ مشاهدهها برایم جالب بوده است. اینطور بگویم، گاهی با مشاهدهی رفتارهای «کوچک»ی از آدمها، به برداشتی از چرایی و چگونگی وضعیت ِ آدمیزاد در چهارچوبهای «بزرگ»تر میرسم. کوچک و بزرگ را در گیومه میگذارم، چون نگرانم که در غیاب ِ خطکشی قابل اتکا، حرفم چندان دقتی ندارد.
خانهی من درست در وسط دو ایستگاه مترو قرار گرفته است و از هرکدام تقریبا ۷۵۰ متر فاصله دارد. به این دلیل، برای رسیدن به مترو دو گزینه دارم: قدم زدن تا ایستگاه Empress، که مسیرش سرازیری است، و یا رفتن به ایستگاه Finch، که اول خط است. صبحها گزینهی دوم را انتخاب میکنم، چون علاقهمندم ۴۰ دقیقهی بعدی را نشسته باشم و کتابم را بخوانم.
حوالی ساعت ۸، هر ۵ تا ۱۰ دقیقه یکبار، قطاری وارد ایستگاه میشود. به این دلیل، خیلی زیاد میبینم که در حالیکه قطاری در ایستگاه است، کسانی منتظر قطار بعدی هستند. من هم معمولا همین کار را میکنم. روال ِ اتفاق به این شکل است که قطار وارد ایستگاه میشود، مردم روی سکو از جلوی درها کنار میروند، مسافران پیاده میشوند، و تازه واردین تلاش میکنند جایی برای نشستن پیدا کنند. اتفاق به آرامی رخ میدهد و ندیدهام کسی دیگری را هل بدهد، اما دیدهام که در لحظهی نشستن روی صندلی، رنگی از موفقیت در چهرهی نشستگان برق میزند. در چهرهی ایستادگان هم تلخی شکست را دیدهام. اما این همه چه اهمیتی دارد؟
در شش ماه گذشته، تقریبا ۱۵۰ بار شاهد این رقابت ِ خاموش و زیرپوستی بودهام. دقیقتر بگویم، در شش ماه گذشته، تقریبا ۱۵۰ بار در این رقابت شرکت کردهام، و اغلب موفق شدهام، که اگر نشدهام از قطار بیرون آمدهام و منتظر قطار بعدی ماندهام. امروز صبح اما اتفاق شگفتی افتاد. درست در لحظهای که نشستگان شادی کردند و ایستادگان در دلشان گفتند «مهم نیست»، ذهنم سراغ وضعیتی مشابه رفت، که نه روزی یکبار اتفاق میافتد و نه سرشکستگیاش بعد از ۴۰ دقیقه فراموش میشود.
هر روز در مرکز شهر تورنتو از کنار آدمهای خیابانخوابی میگذرم که اغلب مریضحال و ناآرام هستند. تصور میکنم این ادعای قابل دفاعی است که در شهر تورنتو هیچ شبی هیچ کسی سر گرسنه روی زمین نمیگذارد، اما نکته این نیست. فقر در چهارچوب سطح رفاه متوسط یک جامعه تعریف میشود و در تورنتو فقیر وجود دارد. سوال ِ کلیدی این است که من، یا حتی تو، دقیقا چرا در همین لحظه کنار خیابان دراز نکشیدهایم. حدس میزنم یک جواب ِ پیشآماده و دلآرامکن برای این سوال، تواناییها، سطح هوش و نظایر آن باشد. این شبه جواب ِ دلخنککن را حتی به رسمیت نمیشناسم و بهکاربرندهاش را به کتاب Biology as Ideology: The Doctrine of DNA ارجاع میدهم. بهنظرم این ادعا که من خاصیتی دارم که باعث میشود با لباس ِ تمیز از کنار خیابانخواب بگذرم، همانقدر قابل دفاع است که من ادعا کنم بدلیل تواناییهایم توانستم امروز صبح در مترو صندلی برای نشستن پیدا کنم. و نکتهی کلیدی همین است.
درست در لحظهای که شادی را روی صورت نشستگان و دلخوری را در چهرهی ایستادگان میدیدم، به این نکته فکر کردم که نشسته بودن و ایستاده بودن، در کلیدیترین موقعیتهای زندگی مدرن وجود دارند. اینکه چه کسی سیر است و چه کسی گرسنه است. اینکه چه کسی در نقطهی فرود موشک و بمب زندگی میکند و چه کسی مالیات به ساختار حکومتیای میدهد که موشک و بمب را فرو میریزد. اینکه چه کسی ابزار تولید را میسازد و چه کسی تبدیل به ماشینی میشود که ابزار تولید را در دست میگیرد. و نکتهی کلیدی این است که تصادف ِ محض، در بهترین حالت، و ساختار طبقاتی، در اغلب مواقع، تصمیمگیرندهی اصلی بین این انتخابهاست. نکتهی کلیدی دیگر این است که نشستگان مهارت ِ شگرفی در نظریهپردازی دربارهی طبیعی بودن نشسته بودنشان دارند.
وقتی فیلم جدید Oliver Stone دربارهی اسنودن را میدیدم، دنبال جواب این سوال بودم که چه شد که اسنودن از نشستن در قطار «پیشرفت» رو برگرداند، زندگی و هویتاش را به خطر انداخت، و روبروی قطار ایستاد. حداقل دو سکانس در فیلم جوابهایی برای این سوال دارند. اول، بیماری ِ اسنودن و دوم عشقبازیاش روبروی وبکم. در سکانس ِ دوم، اسنودن به وبکم زل زده است و لابد تخیل میکند که چه کسی همین حالا دارد او را در خصوصیتری لحظهاش تماشا میکند. و ما دیدهایم که کمی قبل، اسنودن در حال تماشای کسی بوده است.
رقابت بر سر صندلی ِ مترو، روزی یک بار اتفاق میافتد، و همیشه میشود با انتظار برای قطار ِ بعدی، رقابت را از صفر شروع کرد، و سرآخر، ناکامی در این رقابت صرفا ۴۰ دقیقه طول میکشد. رقابت ِ بزرگتر اما، تنها یک بار اتفاق میافتد، ناکامی در آن عمری طولانی دارد، و موفقیت یا شکست در آن، از طریق ِ تولیدمثل سرایت میکند.
نظر بگذارید