دیروز با دوستی درباره‌ی دیدن حرف می‌زدیم. یا به قول او «انگشت‌کردن در چیزها». حرف، بین ِ ما سابقه داشت، و نقطه‌ی شروع ِ دوباره‌اش، کاری در کافه‌ی یکی از سالن‌های تئاتر تورنتو بود: پنج یا شش سیاره‌ی چندوجهی، از سقف ِ کافه آویزان هستند. سیاره‌ها برق ِ‌ فلزی دارند و روی هرکدام خانه‌ای هست. خانه، وجه ِ رویی ِ سیاره را پوشانده است و برازنده می‌نماید. حرف من این بود که نمی‌توانم از این کار چشم بردارم و فکرهای زیادی به ذهنم می‌رسد. دوستم می‌گفت می‌خواهد آگاهانه این فکرها را پس بزند «چون می‌دونم به کجا می‌رسن» و «راه حلی ندارم» و حرف‌هایی از این دست. حرف ِ من این بود که فارغ از این تجربه‌ی خاص، ندیدن ِ آگاهانه رفتار ِ شگفتی است، و دیدن لزوما به‌معنی راه‌حل پیدا کردن برای چیزی نیست. می‌دانم که خیلی از چیزها را، خیلی‌ها، و من هم، نمی‌بینند. اما دیدن، و عاملیت ورزیدن در ندیدن، اگر اساسا دیگر این «ندیدن» باشد، اتفاق ِ شگفتی است که به‌نظرم می‌شود درباره‌اش حرف زد. دوستم البته چندان نتوانست ندیدن‌اش را ادامه بدهد و بالاخره دقیقه‌های زیادی درباره‌ی سیاره‌هایی که روبرویمان بودند حرف زد.

امروز صبح ِ زود، در ایستگاه مترو، اتفاقی که روبرویم درحال افتادن بود، به متنی که شب ِ قبل می‌خواندم وصل شد. سولژنستین در «یک روز از زندگی ایوان دنیسویچ»، منظره‌ی باز شدن ِ درهای اردوگاه ِ کار ِ اجباری و خروج ِ زندانیان به سمت ِ محل ِ بیگاری، و بعدتر صحنه‌ی بازگشت ِ آن‌ها را، ترسیم می‌کند. این منظره‌ها آکنده از جزییات هستند. مثلا این‌که درهای اردوگاه به سمت درون باز می‌شود که زندانیان نتوانند با فشار آن را بشکنند. یا لحظه‌ای که عدد ِ زندانیان یکی کم است و همه در سرما نگاه داشته شده‌اند که زندانی ِ غایب، که احتمال ِ فرارش می‌رود، پیدا شود، و باران ِ فحش ِ دسته‌جمعی بر سر و روی زندانی بینوا که جایی خوابش برده بوده است.

بوضوح ایستگاه مترویی در شمال ِ شهر ِ تورنتو، تفاوت‌های اساسی با گولاگ دارد. اما نکته این نیست. هجوم ِ جمعی برای تقدیم ِ هشت ساعت زندگی، در ازای قوت و پول ِ اجاره، اتفاق شگفتی است و من نمی‌توانم آن را نبینم. خیلی نمی‌دانم از این دیدن چه چیزی نصیب ِ من می‌شود. اما مساله دقیقا این است که نکته این نیست. در وضعیتی زندگی می‌کنم که اغلب ِ رفتارها دلیلی بیرونی دارند. دیدن، در این فضا، عملی است که از خواستی درونی نشات می‌گیرد. علاقه‌مندم که این لذت را از دست ندهم.

عکس از این‌جا