ترجمه‌ی انگلیسی The Immoralist که دست گرفته‌ام، اولین بار در سال ۱۹۷۰ چاپ شده‌است. قبل از آن، در سال ۱۹۳۰، کتاب، برای بار اول به انگلیسی ترجمه شده‌بوده‌است. مترجم ِ دوم در مقدمه‌اش بر کتاب می‌نویسد که دقت ِ بیشتری برای انتقال ِ متن به‌کار برده است و با ارایه‌ی مثالی ادعا می‌کند که آن‌چه او نوشته است به کلام ِ آندره ژید نزدیک‌تر است. اما مهم‌تر از این او می‌نویسد (حتی تلاش نخواهم کرد که این جملات را ترجمه کنم)،

Each decade has its circumlocutions, its compliances; the translator seeks these out, as we see in Mrs. Bussy’s endeavors, falls back on period makeshifts, instead of confronting the often radical outrage of what the author, in his incomparable originality, ventures to say. That is just it: The translator, it is seen in the fullness of time, so rarely venture in this fashion. Rather he falls back, as I say; and it is his peculiar privilege, even his obligation, in his own day and age, to sally forth, to be inordinate instead of placating or merely plausible. Time reveals all translation to be paraphrase…

صبح که این خطوط را می‌خواندم، حواسم به نقش ِ بزرگ‌تر ِ موقعیت رفت. در حالی که قطار در تونل‌های زیرزمینی ِ تورنتو تاب می‌خورد و فروتر می‌رفت، به همه‌ی موجودیت‌های دیگری فکر کردم که در چهارچوب ِ موقعیت تعریف می‌شوند. و نکته‌ی اساسی این است که زیاد پیش می‌آید که این ارتباط نادیده گرفته می‌شود، و بلکه پیش‌تر، انکار می‌شود. توضیح می‌دهم.

نظامی نانوشته و چهارچوبی ضمنی، خطوط ِ رفتار ِ پذیرفتنی را تعریف می‌کنند. مهم‌تر از آن، جدولی اثیری وجود دارد که رفتارها را به مقاصد نقش می‌کند. از این دید، دیکتاتوری جمعی، صرفا بر «باید» ادعای تملک ندارد، بلکه به «است» هم چنگ می‌اندازد. این زمانی است که دیگری بهتر از تو می‌داند که چرا به کاری دست زده‌ای.

و این گند ِ مفلوک، تصویر ِ کامل ِ جهان‌بینی ِ مبتنی و محدود به بقاست. اخلاقیات ِ تولیدمثلی ِ Homo sapienی که تویوتا سوار شده‌است.

یک‌بار دوستی از دوستی‌ش خبر گرفته‌بود و شنیده بود که از این کار به عنوان «دختربازی»، «مخ زدن» و از این جنس یاد شده است. نکته‌ی کلیدی این بود که دوستم و دوستش، هر دو، تا جایی که خبر دارند، دیگرجنس‌گرا هستند، و اندام ِ جنسی ِ متفاوتی را حمل می‌کنند و بلاهت ِ شایع ِ بشری در این روزگار، این اتفاق را قبل از این «شناسایی» کرده است و برای آن برچسبی انتخاب کرده‌است.

نکته این نیست که زندگی در میان ِ Homo sapienها، خیلی اوقات به شناکردن در استخر قیر شبیه است. این وضعیت، موقعیتی دشوار است که می‌شود برای آن راه‌حلی پیدا کرد. درد ِ مهم‌تر، احتمال ِ آلودگی به این حقارت است.

عکس از این‌جا