شب، از تماشای «آواز بی‌سرزمین» برمی‌گشتم و حواسم با خودم بود. پایم را که روی سکوی مترو گذاشتم، دستی از پشت به شانه‌ام خورد، «چطوری تو؟» اول شوکه شدم، بعد به‌ذهنم رسید که نه صرفا به‌دلیل موقعیت ِ جغرافیایی، که به‌خاطر جنسیت‌ام، «لمس شدن در فضاهای عمومی» در فهرست ِ نگرانی‌های من وجود ندارد. زیاد شنیده‌ام که چنین نگرانی‌ای برای زنان و دختران در ایران، و کشورهای دیگری، وجود دارد.

روز سوم یا چهارمی که کار ِ قبلی‌ام را شروع کرده‌بودم، متوجه شدم که همکارانم فکر می‌کنند هم‌جنس‌گرا هستم. این اتفاق، بخشی به این خاطر بود که حرفی پیش آمده بود و چیزی گفته بودم و، مهم‌تر از آن، به این دلیل که تنها زندگی می‌کنم و گربه دارم. تجربه‌ی شگفتی بود که اجازه دادم برای چند هفته ادامه پیدا کند. با دقت از دادن هر اطلاعی امتناع می‌کردم و رفتارهای همکارانم را مشاهده می‌کردم. در فضای کاری‌ام، همه‌ی آدم‌ها دیگرجنس‌گرا بودند و اغلب شریک زندگی درازمدتی داشتند. تماشای احتیاط این گروه در رابطه با کسی که «دیگری» بود، و بودن در موقعیت «دیگری»، اتفاق‌های پرحظی بودند.

زیاد به این فکر می‌کنم که من عملا چندان در موقعیت ِ «دیگری» نبوده‌ام. من هرگز درباره‌ی وعده‌ی غذایی ِ بعدی‌ام نگرانی نداشته‌ام. هرگز اتفاق نیافتاده است که نگران ِ محل ِ خوابیدنم باشم. هرگز به‌دلیل نداشتن ِ لباس، مریض نشده‌ام. هرگز به‌دلیل رنگ ِ پوستم، لهجه‌ام، شکل ِ صورتم، جنسیتم، و یا هیچ مشخصه‌ی دیگری‌ام مورد تبعیض واقع نشده‌ام. و به‌نظرم نکته‌ی کلیدی همین است.

چیزهایی را تجربه کرده‌ام. اگر ببینم کسی درد جسمی می‌کشد و من می‌توانم دردش را کم کنم، کاری خواهم کرد. چون درد کشیدن را تجربه کرده‌ام. آزار ِ خیابانی و تحقیر شدن به‌دلیل گرایش جنسی را تجربه نکرده‌ام و صرفا به‌کمک ِ تخیل‌ام از آن‌ها فهمی دارم. به همین دلیل تصور می‌کنم که اتفاق ِ غیر ِ قابل ِ درکی نیست که جمع ِ بزرگی از جامعه، «دیگری» را تحقیر می‌کند. یکی از دلایل ِ این اتفاق، تجربه نکردگی است (آگاهم که دارم ساده‌سازی می‌کنم. در جامعه‌ی ایرانیان ِ ساکن ِ کانادا، رفتار نژادپرستانه علیه «دیگری» وجود دارد، و این خود موضوعی است که می‌شود درباره‌ی آن حرف زد).

پیشنهادم به‌وضوح تجویز ِ عمومی ِ تجربه‌های تلخ نیست. همین که تجربه نکردگی می‌تواند علت ِ بخشی از رفتارهای دیگرستیز باشد، به من این امید را می‌دهد که می‌شود، اگر نه از طریق ِ تجربه‌ی مستقیم، که به‌مدد ِ حرف زدن، برای آدم‌ها تشریح کرد که این‌که «دیگری» نیستند، صرفا حاصل ِ یک تصادف است. تصور می‌کنم در چنین شرایطی خیلی از آدم‌ها دیگر توضیحی برای تحقیر ِ هم‌جنس‌گرا و آزار جنس ِ «دوم» نداشته باشند. این، امکان ِ مهمی است که به من امیدواری ِ زیادی می‌دهد.