شنبه شب، در سالن فاخر Roy Thomson در تورنتو، شاهد اجرای مکس امینی بودم و یک‌شنبه عصر، در سینمایی در شمال تورنتو، «من سالوادور نیستم» را دیدم. هر دو برنامه «خنده‌دار» بودند. خنده‌دار را در گیومه می‌گذارم، چون با خنده‌های خودم در صلح نیستم.

«من سالوادور نیستم» ماده‌ی خامش برای خنداندن را از تضادهای جامعه‌ی ایرانی می‌گیرد، و بخش ِ بزرگی از این تضادها، از دل‌سپردگی ِ مرد به مفاهیم مذهبی نشات می‌گیرند؛ مرد نمی‌خواهد دخترش جفت‌گیری میمون‌ها را ببیند، مرد از این‌که زیر open آشپزخانه باز است نگران است، مرد از احتمال خوردن گوشت خوک وحشت‌زده است. خنده‌ی یکی مانده به آخر ِ «من سالوادور نیستم» از توپی ناشی می‌شود که بعد از خواندن حدیثی از امام صادق به سر بی‌موی مرد می‌خورد. و همین‌جاست که نگرانم که خنده‌های «من سالوادور نیستم» دیگرآزارانه هستند. اما هر اتفاقی که در «من سالوادور نیستم» می‌افتد، دربرابر ِ خنده‌سازی‌های مکس امینی رنگ می‌بازد.

«شوخی»های مکس امینی اغلب مایه‌ی دیگرستیزانه دارند. از این میان، بخش ِ بزرگی زن‌ستیزانه هستند، و بقیه گروه‌های دیگر را هدف می‌گیرند: مکس امینی حرکات صرع‌مانند کسی را مایه‌ی خنده می‌کند، این‌که کسی «چاق است» را دست می‌گیرد و به کسی که نامش محمد است پیشنهاد می‌کند اسمش را حتما تغییر دهد.

سوال ِ مهم این است: خط ِ قرمز ِ خندیدن چیست؟

تصور می‌کنم نکته‌ی مهم این است که «خندیدن»، در اساس ِ خود، مبتنی بر ایجاد، یا نفی، یک ساختار ِ قدرت است. الف به ب می‌خندد و به این ترتیب تلویحا ادعا می‌کند که حداقل از یک نظر در موقعیتی برتر نسبت به او قرار دارد. از این نظر، خندیدن، یک رفتار ِ مهم ِ آدمیزاد است. کتاب «شوخی‌های سیاسی در اتحاد جماهیر شوروی سابق» نمونه‌ی خوبی از کارکرد ِ خنده در ابعادی کشوری برای مقابله با معضلی جمعی است. مجموعه‌ی Monty Python نمونه‌ای دیگر در چهارچوب ِ نقد مذهب است. به این دلیل، تصور می‌کنم خندیدن به دیگری، اتفاقا یک ابداع ِ مهم انسانی است. از طرف ِ دیگر، به خنده گرفتن، می‌تواند قدم ِ اول در نفی هویت ِ دیگری باشد. چند سال ِ پیش، نمایشگاهی در برلین، مجموعه‌ای از کاریکاتورهایی که یهودیان آلمان را به سخره گرفته‌بودند جمع‌آوری کرده‌بود. وقتی این تابلوها را تماشا می‌کردم به خطی فکر می‌کردم که از این نقاشی‌های «خنده‌دار» آغاز می‌شود، و به آشویتس ختم می‌شود. خندیدن به دیگری می‌تواند قدم ِ اول در نفی ِ هویت او باشد.

هدفم از شرکت در برنامه‌ی مکس ِ امینی، مشاهده‌ی او، مشاهده‌ی خودم، و مشاهده‌ی جمعیت بود. واضح بود که جمعیت از «شوخی»‌های او سرمست هستند و می‌دیدم که این‌که مکس امینی چه چیزی را دستمایه‌ی شوخی‌هایش قرار می‌دهد صرفا به دایره‌ی خلاقیت‌اش محدود می‌شود. ندیدم که در پس ِ شوخی‌هایش نکته‌ای باشد، از جنسی که ماز جبرانی با مهارت ِ تمام انجام می‌دهد. ندیدم که مکس امینی حریمی برای خندیدن قایل باشد.

در حالی که به شوخی‌های مکس ِ امینی می‌خندیدم، تلاش کردم نظریه‌ای درباره‌ی خطوط ِ «خندیدن» پیدا کنم و به این پیشنهاد رسیدم: من می‌توانم موضوعی را مایه‌ی طنز کنم که که خودم را در معرض ِ خنده قرار می‌دهد. این یعنی، من یک مرد ِ خاورمیانه‌ای، مهاجر، تکنوکرات، نزدیک ۴۰ سالگی، و دیگرجنس‌گرا هستم. از این دید، من اخلاقا حق ندارم زن‌بودن، زاده‌شده‌بودن در آفریقا، مبتلا بودن به سرطان، یک دست نداشتن، یا زرتشتی بودن را به خنده بگیرم. از این دیدگاه، مکس امینی، اغلب ِ اوقات، اگر نه همه وقت، در سمت ِ دیگر ِ خط است: او زنان، افراد ِ‌ مذهبی، و گروه‌های نژادی را دستمایه‌ی خنده‌سازی‌اش می‌کند. از دیدگاه ِ مقابل، ندیدم که مکس امینی جوکی بگوید که موضوع ِ خنده‌ی آن مردان ِ خوش‌پوش ِ سر و زبان‌دار ِ آمریکایی باشد که فقط با دقت ِ بسیار بتوان ریشه‌های شرقی ِ آن‌ها را حدس زد.

به این دلیل، به‌نظرم، مکس امینی رفتاری دیگرستیزانه دارد. در همین چهارچوب، نگاهی پذیراتر به «من سالوادور نیستم» دارم. حدس می‌زنم گروه ِ سازنده‌ی «من سالوادور نیستم» بی‌شباهت به ناصر ایزدی نیستند. هر چند، مطمئن نیستم که دیالوگ‌های یکتا ناصر را، گروهی از زنان ِ خانه‌دار ِ ایرانی نوشته باشند.