خواندن The Peep Diaries را حدود سه هفته پیش، بعد از اینکه در BMV پیدایش کردم، شروعکردم. روی جلد، کتاب اینطور معرفی شدهبود،
چطور یاد میگیریم که از تماشای خود و همسایگانمان لذت ببریم.
این اما توضیح کاملی از همهی محتوای این کتاب نیست.
چند صفحهی کتاب را تصادفی در کتابفروشی خواندم. موضوع جالب بهنظر میرسید: حریم شخصی در روزگار شبکههای اجتماعی و بررسی روابط و رفتارهای کاربران در این شبکهها. این مساله بهسرعت توجهم را جلب کرد که نویسنده فقط به مثال واضحتر ِ فیسبوک و شبکهی کلاسیک ِ مایاسپیس اشاره نمیکند و مثلا حتی از فرندفید هم نام میبرد. برداشتم این بود که با کتابی طرف هستم که پشتش تحقیق خوبی قرار دارد.
خیلی زود فهمیدم که نویسنده اتفاقا ساکن تورنتو است. اینطور شد که تماس گرفتم و قرار گذاشتیم که حرف بزنیم. توضیح دادم که کتابش خواندنی است و ایدههای بسیار خوبی دارد که ذهنت را درگیر میکند، اما همزمان، و همین مساله نکتهی جالبی است، تحلیلهای The Peep Diaries دربارهی بخشهای بزرگی از وبلاگستان فارسی چندان کاربردی ندارند. قرار گذاشتیم که بیشتر حرف بزنیم که نتیجهاش را همینجا خواهم نوشت. دربارهی ترجمهی کتاب به فارسی هم حرف زدیم که آگهی گودری دادم و رفقایی اعلام آمادگی کردند، اما هنوز باید دربارهی جزییات حرف بزنیم.
در همان آگهی ِ گودری رفیقی گفت که یک کار مهم ترجمهی عنوان کتاب است. Peeping Tom مردی بود که بانو گودیوا را در اسبسواری عریانش از میان شهر نگاه کرد و کور شد، یا جانش را از دست داد. بانو برای طلب بخشش رعیت از شوهرش سوار اسب شده بود و قرار نبود کسی نگاه کند، اما تام نگاه کرد و اصطلاح Peeping Tom در قرن ۱۱ پیدا شد. حالا مسالهی مهم این بود که باید Peep را چطور ترجمهکنیم که مشکل را دو روز پیش معاون مبارزه با جرایم رایانهای پلیس آگاهی در مصاحبه با فارس نیوز حل کرد: «شهروندان مراقب زاغزنهای الکترونیکی باشند». اهل فن توضیح بدهند که زاغزن چقدر ترجمهی خوبی برای Peep است.
اینجا ترجمهی بخش کوتاهی از کتاب را میخوانید،
در این روزگار، همهی ما، آزاد از قیدهای فرهنگی، زاغزنی میکنیم. دولت، شرکتها، دوستان و خانواده به ما میگویند، و هریک دلایل خود را دارند، که این کاملا مسالهای عادی است که از بالای دیوار زاغ همسایه را بزنیم، بخصوص اگر آنچه همسایه مشغول آن است به نحوی رسواییآور باشد، یا کسی درحال گفتن ناسزایی باشد، یا قضیه بهنحوی به دردسری ختم شود یا سکسی باشد. نکتهی مهم این است که آنچه اتفاق میافتد باید آنقدر جذاب باشد که میلیونها نفر به تماشای آن علاقه داشتهباشند. اما در همین زمان همسایه به کاری که میکند مشغول است دقیقا به این دلیل که میداند که کسی در حال تماشای او است. همانطور که ما با ارادهی شخصی زاغ میزنیم، همسایه هم با ارادهی شخصی نقشش را ایفا میکند. کسی اینجا کسی را به کاری مجبور نمیکند. زاغزن (ما) و کسی که زاغش را میزنیم (ما) دو گروه هستند که در یک هارمونی سایبرنتیکی حول هم میچرخند؛ هر یک دیگری را تشویق میکند و هیچکسی لحظهای درنگ نمیکند که از خودش بپرسد «چه اتفاقی در حال افتادن است و چرا» – فصل اول «مقدمهای بر فرهنگ زاغزنی» – صفحهی ۱۹
یک مستند برمبنای محتوای کتاب، و وبلاگی که نویسنده به همین نام مینویسد، درحال ساخت است. اینجا تریلر این مستند را میبینید. توضیح بیشتر دربارهی کتاب را در این ویدیو ببینید (هشدار: در ویدیو چند ثانیهی +۱۸ وجود دارد).
پدرم وقتی همسن من بود، من بچه ی دومش بودم. حالا سن پدرم دوبرابر شده است اما خانواده هنوز از دو نسل جلوتر نرفته است.
یک کارت ِ هدیه ی نیمه پر از کتابفروشی زنجیره ای ِ Chapters چند ماه بود توی کیفم سرگردان مانده بود. چند بار رفته بودم شعبه های مختلف و کتاب ِ خوب پیدا کرده بودم و باز فکر کرده بودم «همین را می شود BMV نصف این قیمت خرید» و برگشته بودم. بالاخره آخر هفته چند دلار روی کارت گذاشتیم و دست در دست ِ مونوپلی با ک آمدیم خانه.
شب، هتل سازان و اجاره گیران، به انگشت های بی قواره و دراز عمو سام فکر می کردم که از پس ِ صفحه ی مقوایی ِ یک متر در یک متر و مهره های سربی اش ما را توی خودش می کشید. بچه که بودیم منوپلی نداشتیم. نباید هم می داشتیم. ک می گفت وقتی بازی می کرده اند قانون گذاشته بوده اند که وقتی کسی یک خانه از یک رنگ را می خرد، بقیه نمی توانند خانه های همان رنگ را بخرند (مونوپلی بلدی؟). همان وقتی که داشت این را توضیح می داد، من داشتم سعی می کردم یک کارت قرمز را به سه برابر قیمت بهش بفروشم، چون دوتای دیگر را داشت اما نمی توانست هتل هوا کند و خون من را توی شیشه کند.
سه روز دیگر من سی و یک ساله می شوم. حالا مغز سرم آنقدر خالی شده است که اگر کسی از کنار عکس بگیرد نور فلاش توش منعکس می شود. من سرم را چند بار در یکسال گذشته از ته تراشیده ام که انعکاس را از ریشه بزنم. حاصل این شده است که وقتی موها درآمد قسمت خالی کمتر خالی بود. برای همین چند ماه است که سرم را نتراشیده ام، اما برق ِ توی عکس های چند روز پیش که تولد گرفته بودیم حالی ام کرد که باز باید کلهم ِ موهایم را بریزم پایین که حفره ی بیرون آمده دوباره مخفی بشود.
هدیه ی تولد Lego Mindstorm گرفتم. به جذابیت های سرهم کردن لگو قابلیت برنامه نویسی اضافه کن، می شود همین «طوفان ذهن». روی بسته نوشته است «برای ۱۰ سال به بالا» و می توانم تصور کنم که از ۱۰ تا ۱۵ ساله ها، و حتی تا ۲۰ ساله ها هم، تصورشان از «لگو» همین «لگوی برقی» است. من و تو اما یادمان هست وقتی که «لگوی بی برق» هم جای خاصی توی کمد داشت. می خواهم به لگو پیشنهاد بدهم Mindstorm را با این شعار به ۲۵ سال به بالاها بفروشند «هیچ کس نخواهد فهمید که سیم کشی و برنامه نویسی فقط بهانه است».
بخش عمده های کتابخانه ی ما، و همینطور آنها که از این وبلاگ سردرمی آورند، از یکی از شعبه های کتابفروشی زنجیره ای BMV خریده شده اند. گویا طبق تعریف قرار بوده است BMV، که سه شعبه در تورنتو دارد، محل فروش کتابهای دست دوم به قیمت ارزان باشد، اما من زیاد شده است که کتاب ِ روز را هم از BMV خریده ام، و البته همچنان به کمتر از یک سوم قیمت فروشگاه های دیگر.
روش کار BMV این است: کتابها در بسته های چند ده تایی روی میزها چیده شده اند و معمولا اگر کتابی را دیدی و خواستی بخری باید بخری چون چند روز بعد آرایش روی میزها کاملا تغییر کرده است. من از پشت صحنه ی این کتابفروشی خبر ندارم، اما دیده ام که عده ی زیادی از آشنایان من سلیقه ی انتخاب کنندگان ِ کتابها را بسیار می پسندند. یکی از نویسندگانی که کتابهایش زیاد در BMV دیده می شود سلمان رشدی است.
تا همین چند لحظه ی پیش برای من معما بود که چرا حضور سلمان رشدی در BMV تحمل می شود. اما دقیق تر خواندن متن فتوای آیت الله خمینی نشان می دهد که هدف این فتوا «مولف» و «ناشرین مطلع از محتوای کتاب» هستند و نه هر کتاب فروشی که کتاب را بفروشد (البته ویکیپدیا می گوید در اوج واقعه به کتابفروشی هایی هم حمله شده است). اما با اینحال، این برای من همیشه سوال بوده است که با توجه به پایین بودن قیمت کتاب در BMV، چرا کسی پیدا نمی شود که هر هفته همه ی کتابهای سلمان رشدی را از BMV بصورت جمعی بخرد و نابود کند. یک تخمین برای هزینه ی این عملیات اعتقادی ۲۰۰ دلار در هفته است؛ مبلغی کمتر از اجاره ی یک آپارتمان در تورنتو. اما چرا کسی این کار را نمی کند؟ یا اینطور بپرسم، آیا این عجیب است که کسی این کار را نمی کند؟
به نظرم پاسخ را باید در ذات بنیادگرایی جستجو کنیم. راه حل های تند و تیز، از جنس بریزیم و بسوزانیم و انقلاب کنیم و یک شبه کله پا کنیم، در زمان کوتاه قابل پیگیری هستند اما در زمان طولانی انگیزه ها فرسوده می شوند و روزمرگی وسط می آید و دیگر سخت می شود آدمی برای حضور ِ خیابانی پیدا کرد. واضح است که قربانی این اتفاق صرفا فتوای آیت الله نیست؛ تجمع های انبوه ِ خیابانی که سراسر ِ تابستان سال گذشته در تورنتو برپا شد را هم احتمالا تا مدتها دیگر نخواهیم دید. و این البته اصلا یک نگاه انتقادی نیست. حتی دولت جمهوری اسلامی ایران بالاخره مجبور شد ده سال بعد از فتوا آن را «تمام شده» اعلام کند (نقل از پارسینه). اینطور نگاه کنیم، اگر قرار بود هیچ اتفاقی تا بی نهایت به فراموشی سپرده نشود، ما باید دوهزار و اندی سال ِ گذشته را صرف به توبره کشیدن خاک مقدونیه می کردیم و کسانی هم حتما در حال به توبره کشیدن خاک ما بودند. این یعنی اساسا فراموشی مهارت مفیدی است.
اول) به لطف پویای گل روز شنبه به کتابفروشی BMV سرزدیم. وقتی به قیمتهای دو رقمی ِ کتاب در آمازون و Chapters عادت می کنی، BMV می شود جایی که اگر لزگی بلد بودی حتما می رقصیدی. سه تا کتاب گرفتم به قیمت یکی در Chapters.
دوم) “داستان یک شهر” ِ احمد محمود را می خوانم. کتاب پنج قسمت است که دو قسمت اول را از اینجا و اینجا بگیرید. بقیه را هم اینجا می گذارم. قطع و اندازه ی نوشته ها برای خواندن روی ابزارهای الکترونیکی مناسب است.
سوم) روزانه پکیده است، بلوهوست هم رفته است تعطیلات.
چهارم) باز و بسته شدن فیسبوک و توییتر و بازیهای انتخاباتی خیلی هامان را کلافه کرده است، اما این یعنی گاهی تک خطی از سیدعلی صالحی هم نگوییم؟
پنجم) روزها کد می نویسم، و شبها موسیقی گوش می کنم و کتاب می خوانم. روح ِ سرگردان ِ “که چی” را هم بسم الله می گویم دور بایستد.
سلام، من آرش کمانگیر (ایمیل) هستم. حدود ده سال است که در تورنتو، کانادا، زندگی می کنم (بیشتر)... مرتبط: آرش کمانگیر, آرش آبادپور.
This is the personal blog of Arash Abadpour, known as Arash Kamangir in the blogosphere. I am an Iranian-Canadian computer scientist based in Toronto, Canada. You may read my English blog posts in English Kamangir. Additional information in Media Appearances.