یک وطن گرد و قلمبه
توسط کمانگیر در روز 10 نوامبر 2007نوامبر 10
دوست عزیزی داریم که همسرش پس زمینه هندی داره. دیروز، به مرحمت این دوست و همسر نازنینش، دعوت شدیم به دوالی (Diwali)، یا جشن نور.
بنابر اونچه دیشب شنیدم و همینطور با کمک از ویکیپدیا، دوالی یا دیپاوالی جشن پیروزی راستی بر ناراستی ه. این جشن سالگرد بازگشت شاه راما (Rama) از یک تبعید ۱۴ ساله است. مردم از شاه با ستون (اوالی) های نور (دیپا) استقبال کردند. فکر می کنم راما با دسیسه ای تبعید شده بود تا برادر ِ بدش شاه بشه (مطمئن نیستم). موضوع به هر حال این نیست.
نیم ساعتی از داستان رو کنار پیرمرد هندی پابه سن گذاشته ای نشستم. این فرصتی بود برای شنیدن در مورد عوالم جامعه هندی کانادا، که بسیار هم پرشمار و مستحکم ه. ایشون با انگلیسی شکسته بسته نصیحتم می کرد که درس خوندن و یاد گرفتن چیزهای مختلف کار خوبیه. می گفت “هرگز نمی دونی یک مهارت کی به کارت میاد”. “مثلا چندوقت پیش دوستم پدرش مرد. اینطور که میشه چهار نفر کتاب مقدس رو می خونن، از ابتدا تا انتها. نوبتی هر کدوم ۲ ساعت. ۳ نفر پیدا کرده بودند اما نفر چهارم نداشتند. اومدن سراغ من، یکی گفته بود بهشون فلانی بلده بخونه کتاب رو”. مرتب باید به خودم یادآوری می کردم که این آقا پدربزرگم نیست. با عمامه سیاه و ریش بلند سفیدش انگار بود که سالهاست می شناسمش. زمان رقص که شد اینقدر احساس راحتی می کردم باهاش که بهش اصرار کنم بیاد وسط اتاق، که البته نیومد.
امروز با دو دوست عزیز رفته بودیم بازار (Mall). آخر وقت حواسمون جلب شد به یک گروه ۶-۷ نفره که لباس مکزیکی-مانند پوشیده بودند و ساز می زدند. ده دقیقه ای نشستیم و گوش کردیم. نهایتا هم یک سی دی از کارهاشون رو خریدیم که یک Trackش رو این پایین گذاشتم. این سایتی ه که این گروه عضوش هستند (Kury Pachamama).
محترمه برام کسانی که “وطن” براشون چیزیه مثل “خواهر مادر”، مثل “ناموس” و مثل همه چیزهای دیگه که آدمها سرش خرخره هم رو می جوند.
با اون پیرمرد هندی و با نوازنده های اکوادوری اصلا احساس غریبی نداشتم.
درس مهم: دوربین برای وبلاگ نویس مثل قرص قلب برای آدم ۱۴۰ ساله است. همیشه باید همراه داشته باشیش.
نکته کاربردی: نرم افزار برای تبدیل سی دی های صوتی به فایل mp3 زیاد هست. بعنوان یک انتخاب بنظرم FreeRip راه ساده و بی هزینه ای باشه.
آهنگش خیلی قشنگ بود.
کمانگیر: موافقم.