خیلی نزدیک، خیلی دور
توسط کمانگیر در روز 14 مارس 2017مارس 14
دیشب پای صحبت دیردری مککلوسکی، استاد اقتصاد و تاریخ آمریکایی، نشستم. سخنرانی در یکی از شعبههای مرکزی کتابخانهی عمومی تورنتو، و به همت دانشکدهی Public Policy & Governance در دانشگاه تورنتو، برگزار شده بود و قرار بود مککلوسکی توضیح بدهد که چرا جهان مدرن، بیش از هر چیز دیگری، ساختهی ایدههای لیبرال است.
نقطهی شروع سخنرانی ِ مککلوسکی این بود که آدمیزاد، بعنوان یک گونهی انسانی، از چند صد هزار سال پیش از میلاد مسیح تا قرن هجدهم، با ۳ دلار در روز زندگی گذراند، اما این عدد ناگهان در یک بازهی چند صد ساله به ۳۳ دلار در روز رسید. سوال کلیدی این است که چنین اتفاقی چگونه افتاد و چه عواملی مسبب آن شدند. مککلوسکی توضیح داد که سه نظریهی کلیدی در این زمینه وجود دارد که نهادهای اجتماعی، انباشت سرمایه، و استثمار طبقهی کارگر را منشا این رشد ناگهانی و بیسابقه میدانند. در نظر مککلوسکی اما، هیچ یک از این سه عامل، به تنهایی، قادر به توضیح رخداد نیستند. نظریهی جایگزین مککلوسکی این بود که لیبرالیسم، به افراد ِ جامعه هویت و امکان خلاقیت و کسب و کار آزادانه داد و بنابراین لیبرالیسم اکسیر ِ صعود ِ انفجاری ِ منحنی ِ رفاه است. بوضوح چنین نظریهای صرفا از جنس توضیحی نیست و به موقعیت تجویزی هم میرسد: مککلوسکی از زمرهی اقتصاددانان ِ Libertarian است که صلاح جامعه را در دولت ِ حداقلی و آزادیهای حداکثری شهروندان میبیند.
برداشتم از سخنرانی مککلوسکی این بود که او بوضوح به موضوع سخنرانیاش مسلط است و دهههای متعددی را صرف تحقیق و مطالعه در این زمینه کرده است. با این وجود، میدیدم که او وارد دو سوال ِ کلیدی نمیشود و حتی زمانی که در بخش پرسش و پاسخ مساله بصورت مستقیم با او مطرح شد، از آن عملا طفره رفت.
سوال ِ کلیدی اول، مسالهی افزایش جمعیت و آلودگی محیط زیست است. وقتی از مککلوسکی سوال شد که نقش و خطر این دو عامل بازدارنده را چگونه ارزیابی میکند، شانه بالا انداخت و اشاره کرد که گروههای زیستمحیطی در چین فعال هستند و «راهی پیدا خواهد شد». قبل از این او گفته بود که منحنی رفاه متوسط، یک بار در قرن هفدهم صعودی سه برابری کرد، اما بدلیل افزایش جمعیت به نقطهی قبل بازگشت. به این دلیل، بهنظرم این نگرانی بهجاست که منحنی ممکن است دوباره سقوط کند. مککلوسکی اما این احتمال را مایهی نگرانی و اساسا موضوع گفتگوی جدی نمیدید.
سوال ِ کلیدی دوم، و به زعم ِ من مهمتر، تقلیل ِ رفاه به یک عدد، و تفسیر چند صد هزار سال تاریخ ِ یک گونهی جانوری، به مدد یک منحنی است. حراری در کتابش Sapiens، مثال ِ جالبی دربارهی این سوال ذکر میکند. او ابتدا آماری از تعداد مرغهای روی کرهی زمین، از جنسی که بصورت برشته روی میزهایی پدیدار میشوند، ذکر میکند. گویا پیش از انقلاب کشاورزی، و اهلی کردن مرغ، جمعیت ِ این گونهی جانوری روی کرهی زمین چیزی در حدود چند ده میلیون بوده است و این جمعیت در مناطق بسیار محدودی از کرهی زمین زندگی میکردهاند (برای اعداد و تاریخهای دقیق به کتاب مراجعه کنید). ده هزار سال بعد، چند ده میلیارد مرغ روی کرهی زمین زندگی میکنند و این جمعیت تقریبا در تمام خشکیهای روی کرهی زمین نمایندگانی دارند. حراری بعد از ذکر این اعداد میگوید تصور کنید که یک ناظر مریخی، هر هزار سال یک بار از زمین بازدید میکند و گزارشهایی برای سیارهاش ارسال میکند. دانشمندان ِ مریخی با خواندن این گزارشها به این نتیجه میرسند که مرغ یک گونهی جانوری بسیار موفق بوده است که در یک دورهی ده هزارساله توانسته است جمعیتش را هزار برابر کند. علاوه بر این، ناظر مریخی یادآوری میکند که یک گونهی جانوری دوپا روی کرهی زمین وجود دارد که گروهی از آنها بخش عمدهای از وقتشان را صرفا به تیمار و نگهداری از مرغها میگذرانند. آیا این همه یعنی مرغ موجود خوشبختی است؟ پاسخ حراری جالب است: اگر عدد ِ جمعیت، تنها معیار باشد، بله، مرغ خوشبخت است. از طرف دیگر، مرغ بصورت وحشی عمری حدودا هشت ساله دارد، ولی در وضعیت دامداری صنعتی اغلب بیشتر از چند ماه عمر نمیکند. علاوه بر این، عمر چند ماههی مرغهای سال ۲۰۱۷، در قفس، بدون رابطههای اجتماعی، و خالی از هر نوع اشتیاقی است. با این تفاصیل، آیا مرغ بعد از اهلیشدن خوشبختتر شده است؟ و همین سوال اساسی از مککلوسکی است. آیا آدمیزاد بعد از انقلاب صنعتی خوشبختتر شده است؟
نکته دقیقا این نیست که جواب مککلوسکی به این سوال چیست. مسالهی اساسی این است که چرا مککلوسکی این سوال ِ «واضح» را به رسمیت نمیشناسد و در یک ساعت و نیم سخنرانیاش وقتی به آن اختصاص نمیدهد. مککلوسکی بوضوح استاد فنی است که دربارهی آن حرف میزند، اما سوالی هست که در ذهن ِ غیرمتخصص من، بعد از یک ربع گوشدادن به او، ایجاد میشود، و برای او، بعد از چند دهه تحقیق، مطرح نمیشود یا جدی انگاشته نمیشود. چرا؟
نزدیک دوازده ساعت قبل از سخنرانی، در جلسهی روزانه در محل کارم، موضوعی فنی را مطرح کردم. روز قبل به معضلی در یکی از زیرشاخههای سیستم برخورده بودم که دو راه حلی که برای آن داشتم، یکی صرفا پشت گوش انداختن بود و دیگری حداقل یک هفته کار میطلبید. مساله را در جلسه مطرح کردم و جمع خیلی زود رویکرد اول را رد کرد و راه حل دوم را با اصلاحی پذیرفت. مشکل این بود که این معضل از قبل در برنامهریزی دیده نشده بود و باید برای تغییر ِ لازم در زمانبندی فکر میکردیم. در حینی که افراد فنی ِ حاضر در جلسه در این باره همفکری میکردند، یکی از پزشکان تیم پیشنهادی کرد و در چهره و لحنش میشد خواند که تصور نمیکند ایدهاش اساسا ارزشی داشته باشد. جمع برای چند ثانیه ساکت شد، کسی چیزی گفت، و صدای خنده بالا رفت. دو ساعت بعد، معضل حل شده بود. پزشکی که راه حل را پیشنهاد کرد، بوضوح به فن ِ پیادهکردن آن مسلط نبود، اما نکته این نبود، انگار فاصلهی او از مساله، یا آغشته نبودن ذهنش به جزییات آن، به او کمک کرد که از همهی ما بهتر مساله را ببیند.
شب که بهسمت خانه برمیگشتم، و با رفیقی دربارهی سخنرانی حرف میزدیم، ذهنم به تشابه اتفاق صبح و شب رفت. در کمتر از بیست و چهار ساعت دو بار مشاهده کردهبودم که «متخصص» در یک امر، لزوما خلاقترین فرد در همان موضوع نیست و تضمینی ندارد که دید کاملی به مساله داشته باشد. اما نکته از این هم مهمتر است: حاصل ِ بحث ِ صبح، حداکثر به تغییر در تراز مالی سالانهی یک شرکت کانادایی منجر میشد. بحث شب اما نه فقط میتواند خط ِ بین ِ مرگ و زندگی، گرسنگی و سیری، و آرامش یا جنگ را، برای میلیاردها انسان ترسیم کند، که انقراض یا ادامهی زیست ِ گونههای متعدد ِ حیوانی، از جمله آدمیزاد، به شدت به آن وابسته است. سوال کلیدی این است که چه چیزی به مککلوسکی، و پال کاداریو، مدیر ارشد سابق بانک جهانی، که این سخنرانی به مرحمت ِ حساب ِ بانکی او برگزار شده بود، این عاملیت را میدهد که در تعیین آیندهی آدمیزاد نقشی مهمتر از یک خیابانخواب ِ تورنتویی داشته باشند؟
عکس از اینجا
چرا خواهر و مادر پلیس و خانواده ابوالقاسمی کنی را مورد عنایت و تفقد قرار دادیم؟ چون بخشی از بلوار فردوس تهران و خیابان ابراهیمی پاتوق و گتو و محل سکونت خلافکاران مرتبط با پلیس شده و این بخش به چاله میدون دوم تهران معروف شده.
چون حدود ۳۰ سال است ابوالقاسمی کنی دلال باند تبهکار پلیس است.
ابوالقاسمی کنی معروف به ابول ننه کسو و دامادشان ابوالفضل محمدی معروف به قمر بنی ابول دروغ خود را فامیل باقری کنی برادر آیت الله کنی فقید و فامیل رهبر ایران معرفی می کند که دروغ محض است.
از ۳۰ سال پیش تحت نظارت باند تبهکار پلیس برادران ابول به اوراق ماشینهای دزدی در کن و سلوقان مشغول بودند سپس باند تبهکار پلیس برای گسترش درامد خود از طریق ابول ها و چند دلال دیگر فعالان خودرو را در منطقه ساکن کرده است.
پلیس از هر کدام فعالان خودرو مبلغی ماهانه می گیرد مثلا یکی ماهی ۱۰۰هزار تومان می دهد و دیگری لیزینگ و واردات خود رو دارد ماهی چند میلیون تومان به باند پلبس میدهد.
در این باند از قوه قضائیه و سازمان زندانها نیز به کار خلاف مشغولند.
کسانیکه به پلیس پول میدهند اگر به واسطه چک بی محل یا موارد دیگر به حبس محکوم شوند با هماهنگی در بیرون زندان به سر می برند و شاکی پرونده فکر می کند متهم را به زندان انداخته!
علاوه بر این پلیس از طریق خانواده ابولی به توزیع مشروبات الکلی و مواد مخدر مشغول است.
همچنین پلیس از طریق ابولها و چند دلال دیگر وسایل و خدمات استراق سمع و جاسوسی اجاره میدهد.
تا زمانیکه پلیس و ابول ها به کار خلاف مشغولند ما به شیوه های مختلف اطلاع رسانی و آبروی نداشته پلیس و نوکرانش را می بریم.
چنانچه اصلاحات صورت نگیرد ضرورت اقدام پاکسازان محفلی که متاسفانه ناآگاهان آنها را خودسر می نامند بار دیگر محسوس خواهددشد.
آدرس ابولها و قمر بنی ابول: تهران بلوار فردوس خیابان ابراهیمی جنوبی کوچه ۱۹ پلاک۳ و پلاک۵ بیت الابول