وضعیت ِ تراکتور در سیرک
توسط کمانگیر در روز 18 ژانویه 2017ژانویه 18
چند روز پیش با دوستی درگیر ِ حرفی دنبالهدار دربارهی تکنولوژی بودیم. در چند هفتهای که این حرف را میزدهایم، رویهی دوستم این بوده است که با تحسین و اشتیاق از یک «پیشرفت» تکنولوژیک حرف بزند، و همیشه من سوالهایی داشتهام.
دوستم به آدمیزاد خوشبین است و برای این خوشبینی دلیلی ندارد، اما مدام تلاش میکند شواهدی برای بهجا بودن خوشبینیاش ارایه کند. این شواهد معمولا درظاهر قانعکننده هستند، اما اولین سوال ِ اساسی دربارهی آنها با چند دقیقه دقت در ذهن ِ من ساخته میشود. دوستم جوابی برای این سوالات ندارد. هفتهی پیش به دوستم توضیح دادم که منبع ِ این سوالها دقیقا من نیستم و این سوالها اساسا چندان حاصل ذهن من نیستند، بلکه کافی است نگاهی به تاریخنگاریهای جدی تکنولوژی بیندازد تا فهرست بلندتری از این سوالها را در آنها پیدا کند. بعنوان فقط یک نمونه کتاب Rudi Volti را به دوستم دادم. نگفت که به کتاب نگاهی کرده باشد و به سرور ِ خوشبینانهاش ادامه داد.
چند روز پیش روزنامهی National Post عکس بزرگی از دختری روی یک فیل سیرک در صفحهی اول چاپ کرده بود و توضیح داده بود که این آخرین نمایش این سیرک است. دوستم البته در این اتفاق نشانهای دیگر از «پیشرفت آدمیزاد» میدید، و برایم توضیح داد که این «اثر بازار» است: مردم فهمیدهاند که نمایشهای حیوانات در سیرک منوط به سابقهای از آزار آنهاست و بنابراین سیرکها حالا مجبور شدهاند از آزار حیوانات دست بردارند. دوستم با لبخندی بزرگ جملهاش را تمام کرد.
از دوستم پرسیدم تخمیناش از تعداد کل فیلهایی که در این لحظه در سرتاسر جهان در سیرک به کار گرفته شدهاند چیست. جوابش «چیزی بین هزار و ده هزار» بود. توضیح دادم که من نمیدانم که این تخمین چقدر درست است، اما میدانم که تعداد حیواناتی که در دامداریهای صنعتی به ماشین تقلیل داده شدهاند، و با آنها بدرفتاری میشود، چند صد هزار برابر ِ این عدد است. و در این لحظه بود که دوستم کارت ِ اصلی را زمین زد و گفت «فیل یا گاو عملا یک ماشینه، پس بدرفتاری با اون معنی نداره، با تراکتور که نمیشه بدرفتاری کرد».
برداشت اولم این بود که این نظریه، شادی برای بسته شدن ِ سیرک ِ مورد اشاره را از اساس مردود میکند. کمی که بیشتر فکر کردم به این نتیجه رسیدم که وقتی در سال ۲۰۱۷ «فیل نوعی تراکتور است»، قابل تصور است که در سال ۱۸۱۷ «آدم تیرهپوست نوعی تراکتور است». تا همینجا میشود درک کرد که شکر ِ چای ِ آدمیزاد ِ طبقهی متوسط ِ انگلیسی از حاصل کار بردههای تیرهپوست در آمریکای تازه کشف شده میآمد و تخیل ِ این ارتباط، کام ِ کمتر کسی را تلخ میکرد.
عصر همانروز که به سمت خانه میرفتم به این فکر کردم که چند هفته حرف زدن لازم بود تا به کنه مساله برسیم: اینکه بهنظر دوستم فیل چیزی از جنس تراکتور است و بهنظر من، من و دوستم چیزی از جنس فیل هستیم. از این دید، رسیدن به این نقطه، هرچند درابتدا آزارنده بود، اما عملا حرف را از مصداقها بیرون کشید و به فرضهای پایهای رساند. سوالی که برایم ماند این بود که با توجه به افزایش جمعیت در دهههای اخیر و ظهور و همهگیر شدن شبکههای اجتماعی در بخشی از جهان، احتمالا قابل تصور است که در این دوران بیشتر از هر زمان دیگری آدمیزاد درگیر گفتگوی جمعی باشد. اما این گفتگو دقیقا در چه لایهای اتفاق میافتد: مصداقها یا فرضهای اساسی؟ آیا اساسا آدمیزاد خودش از فرضهای اساسی خودش آگاه است؟ آیا آدمیزاد بعد از این همه status گذاشتن و comment نوشتن و like زدن، به شناخت خودش و دیگری نزدیکتر شده است؟
بسیار شیوا و روان بود. ممنون از شما. لذت بردم.