communications

با رفیق ِ عزیزی در کافه قرار داشتم. ساعت ِ خاصی قرار نگذاشته بودیم، هرکدام درگیر کاری بودیم و قرار بود در یک ساعت آینده در کافه استانبول باشیم. به کافه که رسیدم، برای رفیق کوتاه نوشتم «من اینجام»، قهوه‌ای گرفتم و پشت یکی از میزها جایی پیدا کردم و درگیر کارم شدم. نیم ساعت بعد رفیقم رسید. سلام و علیک و کردیم و پرسید «منظورت چی بود از پیغامت؟ می‌خواستی بگی من دیر کردم؟»

بعد از سال‌ها «با گرگ‌ها می‌رقصد» را دوباره می‌بینم. از حظ ِ موسیقی و تصویرها گذشته، فیلم بازی دل‌پذیری با مضمون frontier می‌کند. جان دانبار می‌خواهد «سرحد را ببیند، قبل از این‌که دیگر سرحدی نباشد»، یا چیزی شبیه به این، و در رابطه‌اش با قبیله‌ی بومی به مشاهده‌ی سرحد در خودش می‌رسد. یکی از پوسترهای فیلم این رفت و برگشت را این‌طور خلاصه می‌کند: John Dunbar is about to discover the frontier…within himself. رابطه‌ی بومیان با هم و با طبیعت، برای سرباز ِ سفید دریچه‌ای به دنیایی جدید است. بخشی از این رابطه را در جلسات ِ بومیان می‌بینم، زمانی که درباره‌ی این‌که باید با «مرد سفید» چه بکنند، حرف می‌زنند. این جلسات از یک طرف ساختاری دمکراتیک دارند و از طرف دیگر جمع ساختاری سنی دارد و لزوما موقعیت همه کاملا برابر نیست. در بخشی از یک جلسه، که یکی از بومیان می‌خواهد مقدس بودن ِ مرد سفید را با فرو کردن تیر در تنش بیازماید، دیگران به او می‌گویند «کسی نمی‌تواند به کسی بگوید چه بکند، اما کشتن مرد سفید حاصلی ندارد». آن‌چه از این سکانس برای من ماند، موقعیت ِ مکالمه در گروه بومی بود: شرکت‌کنندگان روبرو به هم نشسته بودند و هرکدام حرفی می‌زد و دیگران به او واکنش نشان می‌دادند. چند صد سال بعد، من در کافه برای رفیقم نوشتم «من اینجام» و در ذهن ِ رفیقم شماتتش کردم که دیر کرده‌است.

به رفیقم گفتم نکته‌ی کلیدی این است که رابطه‌ی ما از جنسی است که او از از من درباره‌ی برداشتش می‌پرسد و من توضیح می‌دهم. یادم به دوستی رفت که می‌گفت تلاشش برای نزدیک‌شدن به دختری در قدم‌های ابتدایی به سنگلاخ خورده بود و او از این رابطه صرف‌نظر کرده بود، چون «خیلی دیر به دیر جواب پیغام‌هام رو می‌داد». دوستم البته بعدا فهمیده بود که «محبوب بالقوه»ی مورد نظر روی تلفنش data ندارد و بنابراین پیغام‌های فیس‌بوک را صبح ِ زود و شب ِ دیر در خانه می‌بیند.

به همه‌ی مکالمه‌هایی فکر می‌کنم که در دنیای ده سال اخیر بین صدها میلیون نفر انجام شده است و گوینده حرفی زده است و شنونده حرفی دیگر شنیده است، و شنونده برمبنای برداشتش حرفی دیگر زده است که گوینده از اساس چیز دیگری شنیده است.

ابزارهای مدرن ارتباطی، زمینه، لحن و حالت چهره را از کلمات و جملات می‌گیرند و نسخه‌ی خشکیده‌ای تحویل ِ مخاطب می‌دهند که تنها سطح ِ قابل توجهی از آشنایی و تفاهم می‌تواند در آن روحی بدمد. این وضعیت لزوما موقعیتی نیست که آدمیزاد برای بقا در آن آمادگی داشته باشد.