ترامپ و AI، یا وقتی ماشین آدمیزاد را از خودش نجات میدهد
توسط کمانگیر در روز 16 نوامبر 2016نوامبر 16
بهنظرم دو ادعای قابل دفاع دربارهی AI وجود دارد. اول اینکه اغلب آدمها درگیری ِ ذهنی ِ ویژهای با این اتفاق ِ تکنولوژیک ندارند، و دوم اینکه زندگی ِ اغلب ِ آدمها در چند دههی آینده بهشدت تحت تاثیر ِ این تکنولوژیها قرار خواهد گرفت. بیشتر توضیح میدهم.
هر رفتار ِ شغلی که تکراری است و میتوان با مشاهده، آن را فرا گرفت، در خطر اضافه شدن به پوشهی قطور کارهایی است که الگوریتم میتواند آنها را با کیفیت بهتر و با هزینهی کمتر انجام دهد. یک شاهد ِ جالب توجه بر این اتفاق، ظهور stratupی مانند WorkFusion است که یک پروژهی بزرگ را به مراحل کوچکتر تقسیم میکنند و تصمیم میگیرد که کدام مرحلهها را به کمک الگوریتم انجام دهد. در قدم بعد، نرمافزار ِ WorkFusion برای مراحلی که نیاز به عملگر انسانی دارد، در وبسایتهای محل تردد freelance ها آگهی میدهد، افراد را مصاحبه میکند، و بعد از انتخاب ِ فرد ِ مورد ِ نظر، روند پیشرفت ِ او را زیر نظر میگیرد. اما این فقط قدم اول است. WorkFusion در حین مشاهدهی افراد، تلاش میکند کاری که آنها انجام میدهند را یاد بگیرد و، درصورت امکان، در پروژهی بعدی، نیازمند ِ نیروی انسانی برای آن مرحلهی خاص نباشد. این مثال را از کتاب Rise of the Robots: Technology and the Threat of a Jobless Future انتخاب کردهام. نویسنده، در این کتاب، تحلیل ِ کاملی روی زمینههای مختلف شغلی و تاثیر ِ احتمالی الگوریتمها بر آنها ارایه میدهد.
نکتهی کلیدی این است که Rise of the Robots نه یک پیشبینی دربارهی آینده است و نه به هجوم ِ خونبار ِ رباتهای مکانیکی، از جنسی که در War of the Worlds ظاهر میشوند، اشاره میکند. «ربات»های منظور ِ نظر در این بحث، موجوداتی از جنس ریاضیات و نرمافزار هستند و خیلی وقت است که دوران ِ آنها آغاز شده است. کاهش ِ ممتد ِ درآمد ِ شغلهای بدون تخصص در دهههای اخیر، یکی از نشانههای این دوران است. نشانهی دیگر، تعداد ِ کم ِ کارمندان ِ شرکتهای موفق ِ نسل جدید، در مقایسه با شرکتهای مشابه دهههای گذشته است. تحلیل کاملتر را در Rise of the Robots پیدا کنید، جایی که ارزش GM را، در دوران اوجش، با فیسبوک ِ امروز مقایسه میکند و این دو عدد را بر تعداد ِ کارمندان ِ این دو شرکت تقسیم میکند.
اما این همه چه ارتباطی به ظهور ِ دانلد ترامپ دارد؟
ظهور ماشین، بخوان AI، الگوریتم، ریاضیات، و ربات، ساختار ِ قدرت را دیگرگون میکند. ده سال پیش، اقدام نظامی در کشوری دیگر، نیازمند ِ جلب ِ نظر ِ جمع ِ بزرگی از آدمها، از ژنرالها گرفته تا سربازهای پیاده و خانوادههای آنها، بود. امروز اما، به مدد ماشین، میتوان هدفی را در قلب ِ کشور دیگری با drone از بین برد، بدون اینکه خبری جایی درز کند یا واکنش ِ قابل توجهی ایجاد شود. بهطریقی مشابه، نظارت بر شهروندان و مدیریت ِ رفتار ِ آنها بهکمک اینترنت، امکاناتی را ایجاد کرده است که چند دهه پیش صرفا با روانه کردن نفربر و سرباز به خیابان ممکن بود(نوشتههای Morozov را در این زمینه از دست ندهید). نکتهی کلیدی این است که هرکسی که انگشتانش روی دکمههای ماشین است، و جزییات کارکرد الگوریتمها را کنترل میکند، در موقعیتی کاملا نابرابر با دیگران قرار دارد.
از طرف ِ دیگر، جهان در حال ِ آشوبناکی است و نابرابری شدید اقتصادی، وضعیت ِ وخیم ِ زیستمحیطی، و عدد ِ بزرگ ِ جمعیت ِ آدمیان، آیندهای تاریکتر را کاملا قابل تصور میکند. بهنظرم بیراه نیست که ظهور ِ ترامپ را نشانهای بر این وضعیت بدانم؛ اینکه آدمیزادی زنستیز و نژادگرا در موقعیت ِ قدرت قرار میگیرد را تنها میتوانم اینطور درک کنم که آدمیزاد در بحرانی ذهنی است: جهان بر مداری پیش میرفت که قرار بود به «رشد» و «پیشرفت» منتهی شود، اما اینگونه نشد و یکی از خاصیتهای کلیدی رییسجمهور ِ آیندهی آمریکا این است که «از خارج از ساختار آمده است».
اما ماشین میتواند چه دردی از این وضعیت درمان کند؟
اول، فرض میکنم که میتوان ماشین را بصورتی دموکراتیک سازمان داد. از ویکیپدیا گرفته تا Ubuntu و Python و جمع گستردهی پروژههای Gnu نشان دادهاند که جمع قادر است ابزارهای open sourceی بسازد که یا با نظیر ِ تحت ِ مالکیت ِ خود قابل مقایسه هستند، مانند Octave، یا از نظیر ِ تحت مالکیت ِ خود بهتر هستند، مانند Ubuntu، و یا اساسا نظیر ِ تحت مالکیتی ندارند، مانند ویکیپدیا. به این دلیل، فرض میکنم نوشتن یک AI بزرگ که ورودی ِ آن اخبار ِ جهان، بهعامترین معنی ِ آن، و خروجی ِ آن تصمیمهای اساسی، از جنسی که از ساختارهای سیاسی انتظار میرود، باشد، ناممکن نیست. حتی جلوتر میروم و ادعا میکنم که نوشتن AIهای رقیبی از این جنس کاملا ممکن است. هر کدام از این AIها، تابع ِ هدف ِ مخصوص به خود را خواهد داشت و نه تنها open source است، و نه تنها تاریخچهی تصمیمهای آن کاملا در دسترس همهی شهروندان است (ساختار ِ سیاسیای را تصور میکنم که Wikileaks درونی خود را دارد)، بلکه، مهمتر از همه، میتوان یک نسخه از آن را روی AWS اجرا کرد و تصمیمهای احتمالی آن را در مواجهه با اتفاقات ِ آینده بررسی کرد و با AI های دیگر مقایسه کرد.
از این دید، انتخابات ِ آینده بین AIهای مختلف خواهد بود و نکته این نخواهد بود که کدام نامزد مرد یا زن است، جملههای کدام نامزد جذابتر هستند، و کدام نامزد در استفاده از توییتر ماهرتر است. و این البته فقط شروع راه است. تصور میکنم که نسل ِ دومی از این AIها، APIی منتشر میکند که هرکسی میتواند به کمک برای آن plugin بنویسد. ایدههایی نظیر این را میتوان خیلی بیشتر از این جلو برد و حتی روی آنها کار کرد.
نکتهی کلیدی این است که، اول، ظهور ترامپ برای بار چندم نشان داد که آدمیزاد یکی از بزرگترین خطرها برای خودش است. مهمتر از آن، ماشین، زمانی که از ابزاری طبقاتی در خدمت سرمایهدار بیرون میآید و بصورت دموکراتیک اداره میشود، میتواند راه اضافه کردن objectivity به جمع ِ انسانی باشد و از رفتارهای قبیلههای جلوگیری کند. در چنین جهانی، دیگر ماشین خطری نیست که آدمیزاد را به دزدیدن کار ِ باطل ِ تکراریاش، مثل پختن همبرگر، تهدید میکند، بلکه نوید ِ رهایی انسان از ترامپ ِ بیرون و ترامپ ِ درون خواهد بود.
عکس را از Arrival برداشتهام.
پاراگراف “جهان در حال آشوبناکی است.” نیاز به بحث داره. انکار نمی کنم که تمام نکاتی که شمردی. آلودگی محیط زیست، نابرابری اقتصادی و …. وجود داره. اما در خیلی از این مورد جهان امروز بهتر از دیروزهست. به استثناء محیط زیست. که خوب اون هم بستگی داره زمین امروز رو با کی داری مقایسه می کنی. و چقدر در تخمین توانایی انسان در درست یا خراب کردن زمین بهش قدرت میدی مقلا رد مقایسه با یک شهاب سنگ( خودش یک بحث فلسفی جداست).از لحاظ درآمدی، در حالیکه اکثر کشورها در آسیا و آفریقا از لحاظ شاخص های رفاه( درآمد، مرگ و میر نوزادان، طول عمر) دارن وضع بهتری پیدا میکنند، ودر کشورهای غربی سطح درآمدی پایین اومده. یعنی جهان به سمت برابریه. یا از لحاظ خشونت، در دنیای به نسبت کم خشونت تری زندگی می کنیم. کتاب Steven Pinker به اسم “جنبه های بهترطبیعت انسانی ” این رو شکافته. البته تز کتاب این نیست که وای ما چقدر خوبیم! تحیلل آماری کرده که عوامل تکنولوژیکی، اجتماعی و فرهنگی که باعث شده تعامل انسانها بیشتر بشه و در نتیجه خشونت بیاد پایین . خلاصهء این روایت اینه که وضعیت می تونه بهتر بشه و الان مسایل مهمی پیش روی آدمیزاده که باید حلش کنه اما از قبل بدتر نشده.
حالا در کل نوشته ات مشکلی که من با روایتِ انسان برای خودش و جهان پیرامونش خطرناک است پس باید کمتر باشد، دارم اینه که اول از همه در این روایت، آدم خودش رو از طبیعت جدا می کنه. یک موقعیت “شیطانی” به خودش در برابر “فرشته” طبیعت میده. این روایت فقط منعکس کننده بخشی از واقعیتی است که داره اتفاق می افته. اما نه همه واقعیت.
بخش دیگه واقعیت یک روایت متضاده. “روایت پیشرو”. روایتی که انسان رو به عنوان بخشی از طبیعت می بینه که با وجود قدرت کم در خیلی زمینه ها نسبت به موجودات دیگه، تونسته یک زندگی راحت و نسبتا بیخطر به وجود بیاره. این روایت انسان رو قهرمانی در حال فتح می بینه که داره فکر میکنه زمین که تحت تسلطِ، بره زندگی روی سیاره های دیگه بسازه.. این روایت هم تا حدی واقعیت داره. اما منعکس کننده همه واقعیت خارجی نیست. زیبایی وقتی اتفاق می افته که این دو تا روایت متضاد در تمام جزییات وجودی انسان و تا بزرگترین سیستمهای اجتماعی در حال تنش وکنش هستند و انسان و سیستمهای اجتماعی ( بسته به پیشرو بودنشون) رو متلاشی نمی کنند. در ساده ترین مثال زوج طرفدار محیط زیستی که بچه دار نمیشن اما تعطیلات زمستون روسوارهواپیما میشن و میرن جزایر کاراییب، یا سر کار با ماشین تک سرنشین میرن. ( این تضاد ها در عمق شخصیت و روان ما با هم تعامل کردن یک کدومشون برنده شده و مانیفیستش رو در رفتار ادمیزاد میشه دید) تعامل این تضادها به نظرم بد نیست که خیلی هم خوبه. چون از لحاظ روانی ما یک وجود یکپارچه نیستیم که با کوچکترین تضادی از هم بپاشیم بلکه مجموعه ای از کنشها و واکنشها هستیم که قادریم تعامل کنیم، ارزیابی کنیم و انتخاب یا تصحیح کنیم. خیلی سریعتر از موجودات زنده دیگه این کار رو انجام میدیم. مشکل وقتی پیش میاد که مانع این کنشها و بالانس نیروهای متضاد باشیم. یک طرف روایت رو به علت اینکه غیر اخلاقیه ببندیم. سرکوب کنیم.به دنبال همگونی باشیم. همگونی یا با شکل هم کردن همه چیز یا با حذف بخشهای متضاد حالا چه از لحاظ شخصی چه از لحاظ اجتماعی و چه سیاسی. اونوقته که سیستم در خطر تلاشی قرار می گیره و یک ترامپ از دل اون فشار میاد روی جریان.
مشکل من با ظهور به قول تو “AL برای نجات آدم از خودش” اینه که اول از همه این تفکر به دنبال بی عیب و نقص بودنه. مو لای درز تصمیم گیری نرفتن. انتخاب بهترین کاندیدا بدون در نظر گرفتن خیلی از معیارهای به ظاهر متضاد. این، تحمل ایراد و تضاد رو توی سیستم پایین میاره و خودش یک تفکر رادیکاله. همه جریانهای فکری ایده آال گرا تهشون سیستمهای توتالیته ساختن. البته واقعا ترامپ اعجوبه اییه که خیلی “کف بازار” رو هم آورده پایین. اما اگر به اون به عنوان گزینه ای غیر از “جریان قدرت در حال حاضر” نگاه کنیم، یا حتی جریان انتخاباتی خیلی از کشورهای اروپایی، در واقع روی کار اومدن روایت متضاد رو می بینیم. حالا این خیلی هم ترسناک نیست( امیدوارم نباشه!) نکته اون تعامل و چونه زنیه نیروهای متضاده. تا وقتی نیروهای متضاد در حال گفتگو، واکنش نشون دادن وتصحیح باشند. در این تعامل دو طرف به سمت اپتیمال شدن محلی خودشون میرن و کل سیستم رو بهتر می کنند. و لزوما در هر نقطه محلی نسبت به نقطه محلی قبل اوضاع بهتر نمیشه . مثلا دوران ترامپ قرار نیست از دوران اوباما بهتر بشه اما شاید ده سال دیگه بتونیم بگیم اوضاع از الان بهتر شده . یک مثال میزنم .در سیستم سیاسی لیبرال و محافظه کار برای هر خواسته برابری تغییراجتماعی لیبرال یک سری نگرانی و استدلال منطقی طرف محافظه کار وجود داره که باید به طور جدی شنیده بشه و باهاش تعامل بشه. حالا یا تصحیح یا رسیدن به گزینه سوم. یا حداقل فهمیدن آرگیومنت طرف مخالف. قضیه قانون برداشتن دستشویی های مردانه و زنانه برای اینکه اقلیتی که در این دو قالب جنسیتی نیستند هم راحت برن دستشویی. حالا نگرانیها . ۱-این باعث میشه متجاوزین جنسی که تعدادشون کم هم نیست از این موقعیت سو استفاده کنند. در این نگرانی منظور این نیست که دگر باشها متجاوز هستند. منظور گروه سوم متجاوز هست. ۲- اقلیتهای مذهبی که با این قضیه مشکل دارن چی؟ دیگه اونها دستشویی عمومی نمی تونن برن. ۳- قربانیان تجاوز جنسی که به این قضیه حساس هستند و از اینکه یک مرد در کنارشون بره دستشویی(حالا هر چی هم درقلبش احساس زنانگی بکنه) احساس نا امنی می کنند چی؟ ۴-چرا باید قانون بزارن حالا؟ نمیشه تو این یک مورد دولت به دستشویی رفتن کارنداشته باشه و بزاره جریان اجتماعی و فرهنگی قضیه رو طبیعی و قابل قبول کنه ۶- در قدم بعدی حتما یورینری هم گذاشته میشه و زنها باید شاهد ادرار کردن مردهایی باشن که احساس زنانگی دارن. ۵- دسته بندی زن و مرد با تمام محدودیتها اکثریت جامعه و اکثریت دگر باشهایی که به لحاظ بایولوژیکی احساس تعلق نمی کردند ونُرم دسته مقابل رو چه از لحاظ فیزیکی و چه از لحاظ پوششی قبول کردن رو پوشش میده. میخواهی این گروه بندی که جواب میده رو به هم بزنیم چی جاش پیشنهاد میدی. دراین نوع نگرانی، از “دسته بندی” نه وسیله ای برای سرکوب بلکه وسیله ای برای ساده سازی استفاده میشه و اگر دسته بندی ۹۹.۸٪ جامعه رو پوشش میده و دستشویی رفتنشون رو راحت و بی دردسر میکنه چرا باید جایگزینش کنیم با ساختاری که ۹۶%جامعه رو تحت پوشش قرار میده.
حالا اگردر برابر هر کدوم از این نگرانیها یک استدلال منطقی و قابل قبول ارایه بشه. درِ این گفتگو باز باشه تا وقتی جریان جمعی جامعه برسه به اینکه این راه جواب میده یا راه سومی هست اونوقته که به حد بالاتر اجتماعی رسیدیم. الان که لیبرال موضع برتر قدرت رو نداره، انگیزه طبیعی برای فکر کردن به خیلی از این معضلات اجتماعی و اقتصادیِ برابری و صیقل زدن و تصحیح کردن گفتمانش، بدون بهره گیری ازحربه قدرت، رو داره. کار سیستمها نه رفتن به سمت همگون سازی بلکه باید به سمت رشد دادن و تقویت تعامل بدون خشونتِ جریانهای متضاد باشه. مثلا چرا حزب محافظه کاردر آمریکا باید با بدترین کاندیداش ببره. و حزب دموکرات با گزینه نسبتا خوبش نه. بیل مار طنز خوبی راجع بهش داره . میگه من پشیمونم قبلا به مک کین و میت رامنی و بوش می گفتم نژادپرست و ضد زن. الان موندم به ترامپ چی بگم که مردم باورشون بشه این یکی جدا نژادپرسته. (نقل به مضمون). این در واقع میگه وقتی ساختار قدرت با آسونترین حربه اش که بایکوت کردن و لیبل زدنِ جریان متضادِ راه گفتمان رو میبنده سه تا اشتباه حیاتی میکنه. یکی قدرت آرگیومنت خودش رو میاره پایین. یکی اجازه نمیده حریف قوی بشه و قدرت آرگیومنت اون روهم میاره پایین. سوم ناظرهای سومی هم که خسته شدن از این آرگیومنتِ ضعیفِ غالب رو به سمت جریان متضادی که لزوما قوی نیست سوق میده. یعنی حریفش رو ضعیف می کنه. خودش رو ضعیف می کنه. کسی هم دیگه حرفش رو باور نمی کنه. AL ها اگر بتونند در تسهیل این جریان تعامل نیروهای متضاد کار کنند و نقطه های کور رو به هر طرف نشون بدن می تونن به قول تو بشر رو از خودش نجات بدن. یا شاید همزمان باید بگم می تونن بشر روبه جلو ببرن. نکته اساسی همون “حرف بزنیم” در شکل و اندازه ها و مدلهای مختلفشه.
ببخشید طولانی شد.
کمانگیر: حضوری حرف میزنیم.
یک چیزی نوشتم. خیلی هم طولانی بود. پیغام خطای جالبی داد. “دیدگاه تکراری تشخیص داده شد؟” تامل کننده بود.
مکالمه خوبی که به درون کافه رفت ! و مخاطب دور دست رو در وسط راه گذاشت……….خوب بود همین جا ادامه میداشت.