everybodyisheres

دیروز، سر نهار، حرف ِ برنامه‌های Elon Musk برای انتقال ِ آدمیزاد به مریخ شد و جمله به جمله حرف جلو رفت تا به Fermi paradox رسید و جستجو به دنبال حیات در جهان ِ پیرامون. قبلا در یک جلسه درباره‌ی مساعد کردن مریخ برای حیات شرکت کرده بودم و شنیده بودم که ایده‌هایی مثل انفجار هسته‌ای در قطب‌های مریخ برای کمک به ایجاد جو هم کاملا جدی گرفته می‌شوند. وقتی از گوینده پرسیده‌بودند که این فرایند چقدر طول می‌کشد، گفته بود چیزی حدود هزار سال و البته سوال ِ مهم این بود، و هست، که در موقعیتی که نمی‌شود برای جلوگیری از تغییرات برگشت ناپذیر محیط زیست توافق جمعی ایجاد کرد، یک پروژه‌ی هزار ساله را چه کسی می‌خواهد پیش ببرد. علاوه بر این، هزار سال پرتاب ِ موشک و ساخت و ساز روی زمین برای انتقال به مریخ، وضعیت ِ زیست‌محیطی این سیاره را نگران‌کننده‌تر از موقعیت فعلی خواهد کرد. قبل‌تر از این خوانده بودم که خطر ِ بزرگ ِ امکان‌پذیر شدن زیست در نقاطی جز کره‌ی زمین این است که خدایگان قدرت و سرمایه حتی انگیزه‌ی کمتری برای حفظ زمین خواهند داشت. سرآخر، شهوت ِ آسمانی ِ آدمیزاد برایم یک علامت سوال ِ بزرگ است. و نکته‌ی کلیدی این است که سوال‌های مهم به دلیلی کنار زده می‌شوند و مساله در چهارچوبی فنی تعریف می‌شود. این یعنی انگار سوال این نیست که «چرا به مریخ برویم؟» بلکه سوال این است که «چگونه به مریخ برویم؟»

استدلال‌هایی در اهمیت ِ سفر به مریخ شنیده‌ام. این‌که کره‌ی زمین ممکن است در اثر حادثه‌ای غیرقابل جلوگیری و خارجی نابود شود و امکان ِ مهاجرت به مریخ، بیمه‌ی عمر مناسبی است. این استدلال را می‌فهمم. توضیح ِ دیگر، خطر ِ اتفاقاتی مانند تغییرات ِ آب و هوایی است. این توضیح را نمی‌فهمم. شواهدی که من دیده‌ام نشان می‌دهد که آدمیزاد در تغییرات آب و هوایی نقش ِ کلیدی دارد و بنابراین رفتن به مریخ تنها عقب انداختن زمان فاجعه است. مساله‌ی اساسی نرخ ِ بالای تولید مثل آدمیزاد و هجوم ِ وحشیانه‌اش به محیط زیست است. تصور نمی‌کنم رفتن به مریخ چیزی از این شهوت بکاهد. اما این همه توضیحی برای جستجو برای حیات نیست.

با دوستانم تخیل کردیم که آدمیزاد اتفاقا روی کره‌ای، جنسی از حیات پیدا کند، اما این موجودات چندان هوشمند نباشند. تصور کردیم که مثلا به سیاره‌ای از مورچه‌ها بربخوریم. احتمالا خیلی زود، سوال ِ مهم در این وضعیت این خواهد بود این سیاره چه معادن و منابع ِ دیگری دارد و آیا مورچه‌ها را می‌شود خورد یا نه. از این دید، جستجو، دقیقا برای حیات نیست. حیات ِ کم‌هوش، حداکثر موضوع مقاله و گوشت ِ روی میز است.

بعد تخیل‌مان را یک قدم جلوتر بردیم و تصور کردیم که به کره‌ای از موجودات خیلی هوشمندتر از آدمیزاد بربخوریم. این سناریو را فیلم‌های علمی-تخیلی به تفصیل درنوردیده‌اند، اما تخیل ِ ما این نبود که موجودات ِ سبز احتمالا درصدد ِ انقراض ِ هوموسیپین‌های حقیر برآیند. چنین تصوری عمیقا انسان-محور است. این یعنی چون رویه‌ی آدمیزاد در مواجهه با موجودات ِ زنده‌ی کم‌توان‌تر، بهره‌کشی و نابودی بوده است، تخیل می‌کنیم که موجودات ِ سبز ِ هوشمند هم به خرفتی آدمیزاد هستند.

دیروز سر نهار تخیل کردیم که آدمیزاد، کره‌ای از موجودات ِ هوشمند را پیدا می‌کند، که در برج و باروهای غول‌پیکر زندگی می‌کنند و روی نور راه می‌روند و الخ. آدمیزاد ِ هیجان‌زده پیامی برای دوستی می‌فرستد، و لابد چون خیلی زود دریافته است که تلاش برای استثمار راه به جایی نخواهد برد، پیامش را با موزیک واگنر و تابلوهای مونه آراسته می‌کند. در حالی‌که آدمیزاد کت و کلاهش را برای سفر فضایی آماده می‌کند، از طرف ِ دیگر پیغام می‌آید که «ما قرن‌هاست از حضور ِ شما خبر دار هستیم، اما نه انگیزه‌ای داشته‌ایم و نه داریم که با موجودات ِ حقیری مثل شما رابطه‌ای داشته باشیم».

این نگاه بوضوح مایه‌ای از طنز ِ تلخ دارد، اما نکته‌ی کلیدی این است که پیدا کردن ِ موجوداتی خیلی هوشمندتر از آدمیزاد، برای بشر چندان فایده‌ای ندارد. در بهترین حالت کاملا ممکن است موجودات ِ نویافته علاقه‌ای به در تماس بودن با مورچه‌هایی که هستیم نداشته باشند. در بدترین حالت، آدمیزاد، گوشت ِ سفره‌ی موجودات ِ سبز رنگ می‌شود و یا باید به شهروندی ِ درجه دو در میان ِ موجوداتی هوشمندتر تن بدهد.

دیروز سر نهار حرف بیشتر از یک ساعت طول کشید و درباره‌ی جزییات ِ دیگری حرف زدیم. مثلا این‌که اساسا آدمیزاد با موجودات هوشمندی که امیدوار است پیدا کند، چه کاری دارد. آیا در تاریخ تمدن بشر، هرگز پیش آمده است که قومی به دروازه‌های قوم ِ دیگری برسد، دانش و تکنولوژی کسب کند، و محترمانه خداحافظی کند؟ آیا اساسا آدمیزاد در جهان‌گردی‌هایش، دنبال درونیاتِ  ذهنی ِ نویافته‌ها بوده است یا فرش ِ زیر پایشان و قدرت ِ بازوی‌شان را طلب کرده است؟ آیا آدمیزاد به دنبال رسیدن به تنوع ژنتیکی و عاشقیت با نویافتگان بوده است؟

سرآخر نتیجه‌گیری کردم که آدمیزاد دقیقا دنبال ِ موجودات ِ زنده‌ی دیگر نیست، بلکه دنبال خودش می‌گردد. نه مورچه و نه موجودات ِ سبز رنگی که تله‌پاتی می‌کنند. اما سوال ِ کلیدی این است که آدمیزاد به چند میلیارد موجود زنده مانند خودش دسترسی دارد، لزوم ِ موشک هوا کردن چیست؟

نهار تمام شد و سر ِ کارمان برگشتیم و این سوال برای من ماند که انگار کسی دقیقا نمی‌داند که چرا می‌خواهیم به مریخ برویم، اما هم‌چنان می‌خواهیم به مریخ برویم. چنین وضعیتی من را یاد مذهب می‌اندازد: گروه‌های آدمیزاد رفتارهایی انجام می‌دهند که توضیحی برای آن ندارند، اما نه فقط رفتار را انجام می‌دهند که پرسش درباره‌ی موضوع را هم عجیب می‌بینند. سفر به مریخ، تلاش برای رسیدن به آینده‌ای است که نمی‌دانیم چیست، اما یقین داریم که خوب است. و آیا بهشت چیزی جز این است؟ آیا در این نگاه، مریخ نسخه‌ی پست مدرن بهشت است؟

* اشاره به جمله‌ی انریکو فرمی که در اشاره به حیات خارج از زمین پرسیده بود Where is everybody?