روایت چندبارهی Man is the measure
توسط کمانگیر در روز ۲۹ فروردین ۱۳۹۴فروردین ۲۹
اینکه Man is the measure را میشود بصورت ایجابی استفاده کرد. این یعنی man باید measure باشد و قادر باشد جهانش را خودش تعریف کند. اما Man is the measure کارکرد توصیفی هم دارد. مثلا وقتی سوال این است که چه شد که جمعیت قابل توجهی از آدمیزاد به این نتیجه رسید، و برمبنای آن جنایت میکرد، که سفید بر سیاه برتری دارد، میشود به این فکر کرد که موجودیت ِ بیرونیای وجود نداشت که بشود از او پرسید «آیا سفید بر سیاه برتری دارد؟» man، measure بود و آدم ِ سفید ِ مسلط به تکنولوژی ِ پرزورتر، به عیان میدید که از سیاه برتر است. man، measure بود.
کارکرد توصیفی ِ Man is the measure برایم نقطهی شروع ِ فکر کردن دربارهی رفتارهایی از آدمیزاد است که در نگاه ِ اول «احمقانه»، «بزدلانه»، «حقیر»، «جنایتکارانه» و مستحق صفاتی از این دست بهنظر میرسند. از خودم میپرسم، قبل از اینکه و بدون اینکه دربارهی انجام دهندهی رفتاری قضاوت کنم، آیا میتوانم تخیل کنم که جایاش هستم و رفتارش اتفاقا بهنظرم کاملا منطقی است؟
دیروز با دوستی حرف میزدم و حرف را به مقالهای که در رشتهی تخصصیام نوشتهام و در جریان چاپ است رساند. گفت «خب همین که این مقالهها رو مینویسی یعنی حالا لازم هم نیست پسادکترا میگرفتی». در حرف، لایهی زیرینی میبینم که سالهاست از دوستم شنیدهام؛ دوستم قویا اعتقاد دارد که اینکه بعد از دکترا وارد کار شدهام، شکست ِ خیلی بزرگی در زندگیام بوده است. چند بار برای دوستم گفتهام که وضعیت برعکس است و خیلی اوقات آدمی که دکترا میگیرد وقتی نمیتواند موقعیت تحقیق در فضای صنعتی (این کلمه را معادل Industry استفاده میکنم) پیدا کند، در دانشگاه میماند و در هیات پسادکترا برای یک موقعیت دانشگاهی یا صنعتی در آینده آماده میشود. گفتهام که آزادی عمل و دسترسی به امکانات میتواند در فضای صنعتی بیشتر باشد و چنین موقعیتی درآمد بهتری دارد و من به دانشگاه ترجیحاش میدهم. دوستم اما حرفش را تکرار میکند.
نکته این نیست که حرف، به نظر من، اشتباه است. مسالهی اساسی این است که دوستم نه هرگز در موقعیت ِ تحقیق در دانشگاه یا غیر آن بوده است و نه اساسا تجربهی تحصیلات تکمیلی دارد. و همین نکتهی اساسی است. Man is the measure و دوستم دوستانی دارد که بهدلایلی مستقل از موضوع ِ دکترا و پسادکترا، آنها را به من ترجیح میدهد و این دوستان بعد از دکترا وارد پسادکترا شدهاند و با حظ و اشتیاق از آن حرف میزنند. تصور میکنم دوستم با بحران ِ فکر ِ کمتری روبرو خواهد شد اگر measureاش را بر مبنای دوستانش بسازد و نه من. اما شاید دوستی ِ من هم برایش دردسر فکری میسازد و بهاین دلیل، به یک تلفیق ِ خلاقانه دست میزند: «آرش از موهبت پسادکترا محروم شدهاست، اما این خیلی مهم نیست، چون کارهایی میکند که شبیه پسادکترایان است.» اینطور که نگاه کردم، اتفاق، پذیرش ِ من نبود، فروکردن من در قالبی بود که براساس measure دیگری ساخته شدهاست.
و البته این آینه روی من هم میچرخد. از تجربهی دکترا خواندن به تصویری از تحقیق در محیط دانشگاهی رسیدهام که در آن آدمها منزوی هستند و از دنیای بیرون و پیادهسازی عملی کاری که میکنند دورند. تصور میکنم که این نکته و نیازم به داشتن ِ درآمد، من را به ساختن measureی متقاعد کردهاست که در آن، آدم در محیط صنعتی کار تحقیقی میکند، مگر اینکه نتواند و لاجرم در دانشگاه بماند.
دیروز که به Man is the measure فکر میکردم، ذهنم به رابطهی خطی بین اسب، اسب تروا و اتومبیل رفت. چهار پا، چهار پا با چرخی زیر هرکدام، و چهار چرخ. آدمیزاد دید که اسب بهتر از خودش و بردههای دو پا بار میبرد و فاصلهها را طی میکند و اسبی آهنی ساخت. نشستن و تماشای آدمیزاد، حظ ِ خاصی دارد. بخصوص وقتی با حرارت ِ زیاد از ایدهای دفاع میکند و یا پشت ِ تلفن با دیگری همدلیای میکند که عملا به کام ِ خودش است.
سلام
خوب اون رفیقتون درست میگه دیگه. مهمترین هدف دکترا گرفتن همیشه خدا کار در محیط آکادمیک کردن بوده و خواهد بود و برای این منظر پستداک تعریف شده. اگه ادم قرار باشه بعد از دکترا بره تو ساندویچ فروشی کار کنه، چه مرضی هست که ۴-۵ سال خودشو سختی بده و با داشتن لیسانس و فوق لیسانس چندین سال زیر خط فقر زندگی کنه، که چی بشه؟ بگن طرف آقا یا خانم دکتر تشریف دارند؟ اینوریها یعنی اونهایی که اینجا لیسانس گرفتن این قضیهرو خوب فهمیدن که دکترا درواقع دکان بازار برای اساتید هست که بتونن کار و وجود خودشون رو توجیه کنند برای همین خیلی کم میبینی یک غربی دنبال این قضیه دکترا بره. این قضیه مال ما جهان سومی هست که درمورد مدرک دانشگاهی توهم داریم. سر کار صنعتی هم که بری میبینی که بیشتر هندی پاکستانی ایرانی و عربا ، دکترا دارند ولی رئیس شون یه کانادایی با مدرک لیسانس یا کالج هست. مخلص شما بچه ناف کرج.