«شهر»
توسط کمانگیر در روز 11 مارس 2015مارس 11
نزدیک ِ دو ماه است که به اشتیاق کار کردن در یک Start-up، از تورنتو به واترلو آمدهام. بعد از شش سال زندگی در شهر ِ بزرگ، تجربهی یک شهر دانشجویی با کافههای دنج و سینمای محلی، اتفاقی لذت بخش است. اما نکته این نیست.
دیروز به رفیق ِ تورنتونشینی پیغام احوالپرسی دادم و جواب گرفتم «کی میآی شهر؟ ببینیم هم و». درگیر ِ استفاده از «شهر» شدم. در لایهی اول، حرف نادقیق است. در لایهی دوم، جمله ساختار قدرتی میسازد که در آن گوینده بالا نشسته است. در لایهی سوم، جمله آشناتر از آن است که ندیده بگیرمش.
شب، کتاب ِ این روزهایم را میخواندم. این فصل دربارهی تکنولوژیهای ارتباطی حرف میزند. با گریزی به مکلوهان. بخشی که میخواندم دربارهی صنعت چاپ بود. و نظریههایی که میگوید همهگیر شدن «کتاب» صرفا به مکتوبشدن و دردسترس قرار گرفتن دانش منجر نشد و عمل ِ کتاب خواندن به ساختار ذهنی خوانندهی کتاب شکلی ویژه میدهد. مطالعه، عملی فردی است و روالی رشتهای دارد. در مقایسه، بحثکردن در یک گروه، شاخهای است و در جمع اتفاق میافتد. اما اینهمه زمانی عملی شد که کاغذ کالایی در دسترس شد و شمارگان کتاب بالا رفت.
ذهنم لحظهای به پانصد سال پیش پر کشید. تخیل کردم که در اروپای قرن پانزدهم هستم و گسترش استفاده از کاغذ را میبینم. تصور کردم که شگفتزدگی من مشابه واکنشی است که چند سال پیش با دیدن اولین تبلت تجربه کردم. اتفاقی جدید در جهان افتاده بود. امکانی جدید. رابطهای جدید با شیای ناآشنا.
نمونههای زیادی از نگاه مبتنی بر «انتهای تاریخ» در اطرافم میبینم. انگار تاریخ خطی بوده است که به نقطهی فعلی رسیده است که بوضوح از همهی بقیهی آن متفاوت، و حتی ممتاز، است. نکتهی مهم این است که دلیلی ندارم که فرض نکنم که آدمی که پنج قرن پیش برای اولین بار کاغذ در دستش گرفت هم، چنین تصویری از مرکز هستی بودن نکرده باشد. و نکتهی کلیدی همین است. دیدن ِ خود در مرکز هستی و در انتهای تاریخ، رفتار سهل و هیجانانگیزی است.
عکس از Akira
نظر بگذارید