از نقطه به خط
توسط کمانگیر در روز 31 اکتبر 2013اکتبر 31
آدمیزاد٬ و شاید حیوانات ِ دیگر هم٬ بلد هستند در انبوه ِ اطلاعات الگو پیدا کنند. و این توانایی بوضوح ارزشهای فرگشتی دارد. مثال ِ کلاسیک ِ تشخیص ِ الگو٬ که در حوزهی بینایی هم اتفاق میافتد٬ تشخیص دادن طرح ِ بدن ِ جانوری است که در زمینهی آشفته برای شکار کمین کردهاست. موجود ِ زندهای که بتواند این طرح را بهسرعت تشخیص دهد، شانس بیشتری برای تولیدمثل و ادامهی نسل دارد.
سه-چهار روز پیش با رفیقی دربارهی رفیق ِ دیگری حرف میزدیم. رفیقم داشت میگفت که فلانی این کار و آن کار را کرد و به این دلیل کار ِ دیگری را کرد و به آن دلیل کارِ دیگری را نکرد. در ذهنم داشتم از الگویابیاش لذت میبردم. فرض میکرد همهی رفتارهای طرفِ مقابلش در یک طرحِ بزرگ، و شاید حتی با تصمیم قبلی، برنامهریزی و اجرا شدهاند. عناصرِ تصادفی٬ همزمانیهای اتفاقی٬ و توضیحاتِ ممکنِ دیگر را لحاظ نمیکرد. خطوطِ موازیای را پشتِ نیزار دیدهبود و یقین داشت که یوزپلنگی همین حالا حمله خواهد کرد.
پیادهکردن ِ حتی ابتداییترین الگویابیهای آدمیزاد کار سختی است. این را به تجربهی کار روی بینایی میگویم. اما چیزی که سخت است دقیقا پیداکردن الگوها نیست٬ که اولویتبندی و انتخاب ِ گزینههای محتملتر است. این یعنی مدل کردن ِ فرایندهای ذهنی جانوری که با هر اشارهای از جا میپرد و فرار میکند٬ اتفاقا کارِ قابل ِ انجامی است. چنین جانوری اما٬ تمام انرژیاش را برای دویدنهای بیدلیل هدر میکند و شانسی برای بقا ندارد. کارِ دشوار، مدل کردن موجودی است که سرش را پایین میاندازد و آبش را میخورد و با چشماش خطخطی ِ بیربطِ پشت نیها را دنبال میکند.
عکس از اینجا
خیلی مخلصیم آرش خان کمانگیر وب لاگ ونوشته هات هم خیلی زیباست وبدل میچسبه