ناعلم – آنها میگویند قرصها معجزه میکنند
توسط کمانگیر در روز 3 اکتبر 2010اکتبر 3
قبل از این درمورد کتاب «بازی اعداد» The Numbers Game اینجا حرف زدم.
آمارها نشان می دهد که در چهار بزرگراه پر رفت و آمد، تصادفات ِ منجر به آسیب ِ جدی به یک معضل تبدیل شده اند. پلیس تصمیم می گیرد در این بزرگراه ها دوربین کنترل سرعت نصب کند. مدتی پس از نصب دوربین ها سخنگوی پلیس گزارش می دهد که آمار ِ تصادفات ۳۵% کاهش پیدا کرده است. این موضوع بعنوان دلیلی بر کارایی بسیار بالای دوربین های کنترل سرعت تلقی شده و قرار بر نصب دوربین های بیشتر در بزرگراه های دیگر می شود. آیا این نتیجه گیری درست است؟
ادامه را در اینجا بخوانید: کتاب: بازی اعداد، چیزهایی که اعداد نمی گویند.
دارم «ناعلم» Bad Science را میخوانم. نویسنده، بن گلداکر، پزشکی است که قبل از این ستونی به همین نام در گاردین داشت و حالا وبلاگی به همین نام را اداره میکند. همانطور که «بازی اعداد» به سواستفادهها و گمراهسازیهایی که به کمک آمار و اعداد انجام میشود میپرداخت، «ناعلم» مثالهایی از روند مدیکالایزیشن Medicalization بهدست میدهد (برای این کلمه چه معادلی در فارسی استفاده کنم؟). مثلا این نمونه را از فصل هشتم، «قرص مشکلات صعب اجتماعی را حل میکند»، صفحهی ۱۵۴، برداشتهام،
مجلات ِ گلاسه و خوشرنگ پر از داستانهایی دربارهی زوجهایی هستند که در رابطهشان دچار مشکل شدهاند. داستان همیشه از اینجا شروع میشود که زوج ِ ناراحت پیش دکتر خانوادگی میروند و ناکام روانهی مطب ِ متخصص میشوند و از آنجا هم سرشکسته بیرون میآیند. دریچهی خوشبختی در این داستان زمانی باز میشود که زوج ِ داستان ما به یک کلینیک خصوصی میروند و از آنها آزمایش خون گرفته میشود و هورمونسنجی میشوند. بعد جریان خون در اعضای جنسیشان توسط یک روش تصویربرداری جدید مطالعه میشود و اینگونه است که ناگهان معجزه رخ میدهد: یک قرص ِ جدید و مخصوص مشکل این زوج را حل خواهد کرد. اما این فقط نیمی از داستان است. در این روایت گفته نمیشود که فشار کاری دختر را بسیار خسته کردهاست و پسر هنوز نتوانستهاست با وضعیت پدر بودن کنار بیاید. اینکه پسر هنوز در موقعیت ذهنی جوانکی است که دختری را کنار دیوار خوابگاه به خودش فشار میدهد و درک اینکه معشوق مادر هم هست برای او هنوز ممکن نیست. ما دوست نداریم دربارهی این عوامل حرف بزنیم، همانطور که نمیخواهیم دربارهی شرایط نابرابر اجتماعی، تغییرات در ساختار جامعه و خانواده، و تاثیر شرایط مختلف شغلی بر افراد حرف بزنیم. در این روایت ِ سادهشده، همهی عوامل پیچیده و چندوجهی از محاسبه کنار گذاشتهشدهاند و یک قرص قرار است معجزه کند (خلاصهی متن)
من اینطور قضیه را میبینم. ما در دنیای پیچیدهای زندگی میکنیم که ارتباط ِ زیرپوستی ِ زیادی بین بخشهای مختلف آن وجود دارد. ما در همین دنیا با مشکلات ِ بزرگی روبهرو هستیم و دربهدر به دنبال راه حل برای این معضلات میگردیم. اینهمه یعنی ما خواستههایی داریم که یا راهحلی برای آنها وجود ندارد یا ما از عهدهی پرداختن هزینهی راهحل های موجود برنمیآییم. مثلا ما علاقهمندیم عمر طولانی، بدن عضلانی/خوشریخت، و روحیهی خوبی داشته باشیم، اما فرصت و حوصلهی ورزش کردن و دراز کشیدن زیر آفتاب را نداریم. در چنین وضعیتی ما مشتریان خوبی برای کسی هستیم که ادعا کند قرصی هست که بیست سال به زندگی اضافه میکند، یا در یازده روز عضلات را دوبرابر میکند یا خستگی و بیخوابی را درمان میکند. این همان فرایند «مدیکالایزیشن » است؛ ما به این فرضیه تن میدهیم که راه حل داخل قوطیهای پلاستیکیی است که روی جلد مجلهها و در تلویزیون نشان دادهمیشوند. از آنجا که ما حاضریم برای این اشیاء دوستداشتنی پول خرج کنیم، فقط حضور کسی با شناخت خوبی از آدمیزاد و نحوهی تصمیمگیریش لازم است تا صنایع چند میلیون، یا حتی میلیارد، دلاری ِ هومیوپاتی، کرمهای زیبایی، نوشابههای انرژیزا، قرصهای مکمل، و نظایر آن از زمین سربکشد. نویسنده مدعی است که خیلی از ادعاهایی که درمورد کارکرد ِ این محصولات میخوانیم اساس علمیی ندارد یا یافتههای علمی در خارج از چهارچوبی که در آنها معنیدار هستند به ما عرضه میشوند.
نکتهی مهم در این میان آدمیزاد است که نشان دادهشدهاست دردش با خوردن ِ قرص شکر، اگر تصور کند در حال مصرف دارو است، بهبود پیدا میکند. همین آدمیزاد با کپسول شکر زودتر «خوب میشود» و آمپول از هردوی این «شکریها» موثرتر است. وضعیت زمانی جالب میشود که ما برای قرص شکر پول میدهیم و شکر در بستهبندی نارنجی سه برابر شکر در بستهبندی آبی قیمت دارد.
«ناعلم» ۳۳۹ صفحهاست و «به هرکسی که به او مربوط است» To whom it may concern تقدیم شده است.
اینکه این کتاب از کجا بهدست من رسید خودش داستان جالبی است. نزدیک یک سال پیش، در سفر، کتاب را در یک کتابفروشی در یک فرودگاه اروپایی دیدم. به عادت همیشگی از جلد کتاب عکس گرفتم تا بعدا در کتابفروشیها پیدایش کنم. با کمال تعجب کتاب را در آمازون ِ کانادا و چپترز پیدا نکردم (حالا که کتاب مشهورتر شدهاست همانجاها میتوانید پیدایش کنید). در همان اوقات با چند نفر از دوستان سعی کردیم برنامهای راه بیاندازیم به نام «همقفسهای». قرارمان این بود که هر کدام فهرستی از کتابهایی که میخواهیم برایمان بخرند را تهیه کنیم و در روز تولدمان، یا در هر تاریخی که انتخاب میکردیم، دیگران کتابها را برایمان بخرند. «همقفسهای» پا نگرفت اما من از این طریق سه تا کتابی که میخواستم دستم رسید. یکی از این کتابها «ناعلم» بود.
پسنوشت – از فصل دو، «ژیمناستیک مغزی»، صفحهی ۱۸،
بیشتر مردم میدانند که یک رژیم غذایی مناسب چیست. بنابراین اگر میخواهید از این طریق پول دربیاورید لازم است که فضایی برای فعالیت خود دست و پا کنید. برای اینکار شما باید مساله را پیچیده کنید و اسامی ساختگیی برای چیزهای آشنا ابداع کنید.
به نظرم وقتی که این روشها واقعا جواب میدهد و مردم را لاغر میکند ( آرش جان هیکل من را که یادت هست؟) و افسردگیشان را درمان میکند، کمی بیرحمیه که آگاهشون کنیم.
کمانگیر: آها! این موضوع پست بعدیه که در مورد این کتاب مینویسم. مخلص علی آقا!
رابطه مثال اول مطلب رو با بقیه اش نفهمیدم
اگه اون دوربینی که پلیس می گه نصب کرده روی جی پی اس ها محل نصبش نشون داده میشه یا از راننده های با سرعت بالا عکس با فلاش می گیره بدیهیه که باید آمار تصادفات کم بشه. برای من این سوال پیش می اد که ربطش به بازی اعداد چیه دقیقا؟