مقدمه: قبل از خواندن این پست، نوشته ی زهرا با عنوان «این مردم نازنین» را بخوانید.

مردم ایران، و هر کشور دیگری، خاصیت های ویژه ای دارند که هر کدام از آنها را می شود با لحاظ کردن گذشته و شرایط محیطی چنین جامعه هایی بررسی کرد. یا اینطور بگوییم، شعبده و معجزه ای در کار نیست؛ آدم ها به شرایط محیطی واکنش نشان می دهند. این به این معنی نیست که لزوما من ِ غیر متخصص می توانم تحلیل مناسبی از وضعیت جامعه ی ایران به دست بدهم، اما ندانستن دلیل خوبی برای پناه بردن به توهم و رویا نیست.

مردم ایران «عجیب» نیستند. کمی بیشتر از چهارسال است که در کانادا زندگی می کنم و در این مدت بصورت خواسته و ناخواسته با افرادی با زمینه های اجتماعی و فرهنگی متفاوت، و از کشورهای گوناگون، دمخور شده ام. از این تجربه می دانم که اینکه ملتی بلد باشد «خوش باشد و خوش بگذراند» لزوما نشان دهنده ی وضعیت مناسب آن جامعه نیست. علاوه بر این، در مقایسه اساسا من تصور نمی کنم که جامعه ی ایرانی بلد است و امکانات آن را دارد که «خوش باشد و خوش بگذارند». برای مثال ایران را مقایسه می کنم با کشورهای آمریکایی جنوبی، مثلا برزیل، و یا حتی کوبا در آمریکای مرکزی. در یک مقایسه ی بیرونی مردم بزریل از مردم ایران شادتر به نظر می رسند. در مورد کوبا یک ناظر بیرونی ممکن است این مردم را ملتی شاد تصور کند، اما همین مردم برای یک سوسیس به یک توریست خارجی التماس می کند. مثال دیگر اتفاقی است که در پیاده روهای کشورهای مختلف، وحتی شهرهای مختلف، بین عابرانی که بطور تصادفی با هم چهره به چهره می شوند می افتد. تجربه ی من می گوید که رودررویی ِ تصادفی ِ خیابانی در ایران، تهران و کرج، تورنتو و وینیپگ تفاوت های زیادی دارد. در مقایسه، اهالی وینیپگ، که شهر کوچک سردسیری در وسط کانادا است، بیشتر به طرف مقابل لبخند می زدند و تورنتو و تهران پیاده رونده های اخموتری دارند*. من تنشی که در پیاده روها، جاده ها، و سایر اماکن عمومی در ایران تجربه کرده ام را هرگز در کانادا ندیده ام.

بچه که بودم وقتی نمره ی کم می گرفتم، یا «بلایی سرم می آمد»، می گشتم تا رد «جرم» را پیدا کنم. خیلی از ما هنوز به این نوع نگاه علاقه داریم. این شاید به این دلیل است که اغلب اوقات ما سمت «بلا به سر آمده هستیم» و نه طرفی که «بلا به سرکسی می آورد». به این نکته دقت کنیم که چرا ایران تحریم می شود. سعی کنیم به این سوال جواب بدهیم که طرف مقابل چه انگیزه ای از این تحریم ها دارد و چه سودی از آن می برد. واضح است که این فرض که «ما به جرم ایرانی بودن بلا سرمان می آید» بیشتر از آنکه من و تو را حقیر می کند، طرف مقابل را نادان به حساب می آورد. آدمیزاد، و گروه های آدمیزاد، هر کاری را به دلیل سود ِ آن انجام می دهند. حالا سوال اساسی این است، چرا طرف مقابل، مدام «سر ما بلا می آورد» اما با دیگران این کار را نمی کند. مثلا می شود گفت آمریکا سر ژاپن در انتهای جنگ جهانی دوم بلا آورد اما چطور شد که این کار ادامه پیدا نکرد و حالا ژاپن از نظر بعضی استانداردهای زندگی از آمریکا بالاتر است؟ چه چیزی ما را مستعد بلا برسرآمدن می کند؟ بلا بر سر ما آوردن چرا برای طرف مقابل سود دارد؟

سوال مهم تر این است که آیا تحریم ها، به عنوان نمونه ای از «بلاهایی که سر ما می آورند»، موثر بوده اند یا خیر. قبل از اینکه به این سوال جواب بدهیم باید ببینیم موثر بودن تحریم را چگونه می شود اندازه گیری کرد. مثلا آیا اینکه جاده های شمال پر از مسافر باشد به معنی بی اثر بودن تحریم ها است؟ آیا اینکه مردمی به تحریم شدن خو گرفته باشند به معنی «آبدیده شدن» آنهاست؟ مثلا اگر در این جمله «آبدیده شدن» به این معنی است که مردم ایران عادت کرده اند که تحریم شوند اما بی خیال به سفر شمال بروند، در این صورت یک برداشت می تواند این باشد که مردم ایران زیر فشار به این نقطه رسیده اند که چادرشان را جایی در یک جاده ی شلوغ هوا کنند و در میان دود و صدا از لحظه در حد ممکن لذت ببرند چون تصویری از آینده وجود ندارد. این نوع از «آبدیده شدن» البته برای یک جامعه خطرناک است. اینکه مهمترین موضوعاتی که آینده ی یک کشور را رقم می زنند، در فضای اجتماعی ایران تبدیل به دستمایه ی طنز و شوخی می شوند نکته ی خطرناک دیگری است که می توان آن را با «مقاوم شدن» یک جامعه اشتباه گرفت. سوال اساسی این است که این جامعه در برابر چه چیزی مقاوم شده است؟

استاندارد زندگی در ایران پایین است. سرعت اینترنت، امید به زندگی، کیفیت هوا، قدرت خرید، اینها از جنس حق آزادی بیان و حقوق اساسی انسان نیست که به عنوان ارزشهای غربی آنها را پس بزنیم. اندازه گیری وضعیت زندگی در ایران از دید معیارهای جهانی نشان می دهد که زندگی در بسیاری از کشورهای دیگر از نظر معیارهای مختلفی از زندگی در ایران بهتر است (مثلا در این معیار ایران در رده ی ۹۶ام ایستاده است).

هر انسانی، و این شامل سیاست مداران هم می شود، حق دارد علاقه مند باشد که «نان و پنیر خود را بخورد» و روی یک پای خود بایستد اما نان و پنیر خوردن فضیلت نیست. تجربه ی زندگی در خارج از ایران و تماس با جامعه ی ایرانی از طریق وبلاگها و شبکه های اجتماعی اتفاقا به من ِ ناظر ِ بیرونی می گوید که بخش بزرگی از جامعه ی ایرانی اصلا اهل نان و پنیر نیست. این نکته را از ایرانیان ِ خارج نشین ِ زیادی شنیده ام که اگر ظاهر زندگی را ملاک بگیریم، اتفاقا بخش قابل توجهی از جامعه ی ایرانی ِ ساکن در داخل مرزهای جغرافیایی ایران تمایل بیشتری به تشریفات زندگی دارد. اینکه چرا اینگونه است و این مساله با علایق نان و پنیری ِ بخشی از سیاست مداران ایرانی چه قرابتی دارد، سوالهایی هستند که باید درمورد آنها حرف بزنیم.

*دوست عزیزی معتقد بود که از رفتار پرندگان در یک شهر می شود تصوری از نوع فضای حاکم بر آن پیدا کرد. برای مثال شهروندان شهری که در آن کبوتران در پیاده رو و کنار عابران به زمین می نشینند و شهری که کلاغ و کبوترش از آدمیزاد فرار می کنند احتمالا تفاوت های فاحشی دارند.