ماه عسل سبزی که کم کم به پایان می رسد
توسط کمانگیر در روز 22 ژوئن 2010ژوئن 22
کمی بیشتر از یکسال از انتخابات دهم ریاست جمهوری گذشته است. این، سالی بود که در آن شهروندانی در خیابان گلوله خوردند و شهروندان ِ دیگری شکنجه شدند. فارغ از نوع نگاه سیاسی، سالی که گذشت دوران خوبی نبود. «سال فتنه» یا «سال دیکتاتوری»، هر چه که اسم این سال رابگذاریم، دوازده ماه گذشته دوران ناخوشایندی بود. این اما تنها لایه ی رویی ِ اتفاقات است.
سالی که گذشت سال ِ روشن شدن خطوط بود. تا قبل از این سال، محمود احمدی نژاد موفقیت نسبی پیدا کرده بود که خود را بعنوان داعیه دار «عظمت ایران» به مخاطب بفروشد. تا قبل از این سال، این ادعای حاکمیت ایران که «غمخوار ِ سختی کشیدگان جهان است» خریدار داشت. وقتی همین نظام شهروندش را به گلوله بست و از روی او با ماشین رد شد، این حجاب فروریخت و مرزها شفاف شد. این سوال خوبی است که روشن شدن مرزها چقدر اتفاق خوبی است و با رادیکال شدن فضا چه نسبتی دارد. گذشته از این نکته، یک مساله لااقل در خارج از مرزهای جغرافیایی ایران به خوبی آشکار بود: حالا جریانات سیاسی مختلف نقطه ی اتفاقی به دست آورده بودند. یا اینطور بگوییم: حالا «خوب» و «بد» تعاریف ِ روشن تری داشتند و گروه بزرگتری به این سوال که «برای چه داد می زنی؟» جوابهای مشابهی می دادند. این وضعیت، هر اندازه که از آن خوشحال باشیم، دارد کم کم از دست می رود.
شنبه گروه آبجیز در تورنتو برنامه داشت و نزدیک یک ساعت، در ابتدا و انتهای برنامه ی بزرگتری که به تجربه زنان زندانی می پرداخت، اجرا کرد. سالن پر بود و وقتی رسیدیم روی در ورودی تکه کاغذی می گفت Sold Out. وقتی صفورا اعلام کرد که می خواهند آهنگی برای جنبش سبز بخوانند انتظار داشتم سالن پر از سوت و کف بشود، اما نه تنها تشویق قابل ملاحظه ای از جایی بلند نشد که حتی شاید جمعیت نفسش را هم در سینه حبس کرد. در طی این قطعه هم صدایی از جایی بلند نشد. وقتی سخنرانی ها شروع شد فهمیدم که ندانسته آن مرز ِ نامریی را رد کرده ایم و وارد «سرزمین چپ ها»* شده ایم.
این مرزها را قبل از این هم در راهپیمایی هایی بزرگتری که در ماه های پس از انتخابات در تورنتو برگزار شد دیده بودیم؛ وقتی «چپ ها» جلوی پارلمان تظاهرات را «های جک» می کردند یا «سلطنت طلب ها» با گروه دیگری ائتلاف می کردند که «سبزها» را کنار بزنند (بیشتر). در تمام این مدت خیلی ها تلاش می کردند تصور کنند که این مرزها از بین رفته است. حقیقت این است که هدف ِ مشترک ِ موقت، مرزها را برای مدتی کم رنگ تر کرد، اما این مرزها وجود دارند و با دور شدن از لحظه ی انفجار، ۲۲ خرداد سال ۱۳۸۸، عیان تر هم خواهند شد.
رفیق نازنینی در گوگل ریدر نوشته است «بترسید! بترسیم! سخت باید ترسید». چیزی که این دوست عزیز را واداشته است سه بار «بترسد» نظری است که در وبلاگ فاطمه شمس و در جواب ِ ناآرامی های او برای محمدرضای دربندش نوشته شده است،
شما با پول های غارت شده در انگلستان مشغول تحصیل هستید…شرم کنید خانوم، هزاران مادر داغ فرزندشون رو به دل دارن، صداشون به جایی نمیرسه، شما در رسانه های فله ی که با پول های رفسنجانی و انگلیس در اختیار دارید برای ما ننه من غریبم بازی در میارین؟ باز تکرار میکنم، آیا ۱۰۰ ها هزار قربانی رژیم که به دست پدر شوهر شما، و باند ایشان در ۲۴ سال حکومت موسوی، خاتمی، رفسنجانی، و باند اصلاح طلبان به قتل رسیدن، اجازه داشتن به خانه زنگ بزنن؟… اون قرآن هم که آقا تون میخوان ختم کنند، ما در چهار شنبه سوری در آتش میسوزونیم…
نظری مانند این که در وبلاگ یک «سبز» گذاشته می شود را به نظرم باید پیش لرزه ی تعریف دوباره ی مرزهایی دانست که نزدیک یک سال است کم رنگ شده اند. حقیقت این است که از نگاه خیلی از «چپ» ها، پوشش رسانه ای ِ اتفاقی که برای ندا افتاد یادآور این نکته است که حتی اسامی قربانیان کشتار سالهای ۶۰ هم جایی، جز شاید در چند فایل پی در اف در چند وبسایت گمنام، ذکر نشد. ما برای ندا آهنگ می سازیم و عکسش را هوا می کنیم، اما کسی برای بقیه چنین کارهایی نکرد.
در بخشی از برنامه ی روز شنبه، یک گروه چهار نفره رقصی را اجرا کردند که برداشت من ازش ترس بود و خطر و نگرانی. پشت ِ سن، روی دیوار، اسامی زنان ِ اعدامی بالا می رفت. مثل تیتراژ یک فیلم. نام، سن، و گاهی «باردار»، اگر اعدامی دو نفر بود. همراهم جایی بی مقدمه گفت «کسی بالای ۳۰ نیست» و ساکت شد. من ۱۷ ساله هم دیدم. یا شاید حتی ۱۳ ساله. چه فرقی دارد؟ چند هزار نفر از رفقایشان را کشته اند و ما ندایمان را سر دست گرفته ایم. کمی که خاک بنشیند، برای نظریه ی شان دلیل و شاهد هم پیدا می کنند که ما «سبز»ها یک جریان فانتزی هستیم که برای کشیدن ِ پرده ی فراموشی روی گذشته ای خونبار علم شده ایم.
کمتر از یکسال از اوج خشونت گذشته است و ما تازه داریم عواقب آن را تجربه می کنیم. روند اتفاقات در یکسالی که گذشت نشان می دهد که زمانی که مورد حمله قرار می گیریم برچسب ها کم رنگ می شوند و اهداف به هم نزدیک می شوند. سوال مهم این است که جماعت «تراما»زده در ماه ها و سالهای بعد از اتفاق چطور خواهند توانست با هم کنار بیایند**. دقت کنیم که درگیری «چپ» ها و «سبز»ها، و همه ی گروه های دیگر، دقیقا همان چیزی است که نظام مسلط آرزوی آن را دارد. به این ترتیب، بار بعد که فرصتی برای دنبال کردن خواسته های دموکراتیک ایجاد شود، ساختار حاکم به سادگی به این موضوع اشاره خواهد کرد که «سران فتنه سرآخر حتی نتوانستند با هم کنار بیایند». این دلیل خوبی خواهد بود که شهروند ِ ناظر، سرکه ی نقد ِ حاکم ِ مستبد را به حلوای نسیه ی نیروی مخالف ِ دچار ِ درگیری ِ درونی ترجیح بدهد.
پس نوشت ها:
*«چپ» و «سبز» و مثل آنها را در گیومه گذاشته ام که یعنی اینها برچسب هایی هستند که روی آدمها و گروه ها می گذاریم و نباید آنها را به معنی تعریف دقیقی از نامبردگان دانست.
** نقل از عزیزی که بعد از مراسم با هم حرف زدیم.
درباره ی این نوشته از دیگران: ماه عسل تازه آغاز میشود!
مردم برای چپها آهنگی نمیسازند و کشتههای آنها را تحویل نمیگیرند. فکر میکنی دلیلش چیه؟ دلیلش حداقل برای من اینه که من آنها را قاتل هم وطنان و اطرافیانم میدانم. ترس من از یکی از این چپها و یا منافین به مراتب بیشتر از جمهوری اسلامی است. و خاطر جمع هستم که اگر بخواهم با کسی هدف مشترک داشته باشم اون جمهوری اسلامی ایران است نه اون به اصطلاح چپ، مجاهد و یا سلطنتطلبها.
من شخصا خوشحالم که این مرزها دارد دوباره روشن میشود. برای همین هم با آن صحبتهای فاطمه حقیقت جو که صدا و سیمای ضرغامی پیراهن عثمانش ساخت به شدت مشکل داشتم. مردم ما یک بار در انقلاب ۵۷ علیه یک دشمن مشترک که همانا شاه و دستگاه سلطنت بود، متحد شدند و نتیجه فاجعه بار آن را هم دیدند. ما بالاخره باید از یک جا برای درس گرفتن از تاریخ شروع کنیم دیگر.
جالب، هشدار دهنده، و پند آموز است. تقریبا یک ماه پیش، استاد شجریان اینجا در برکلی کنسرت داشت، تقریبا هر جا که متن آواز به آزادی، ضحاک، پیروزی، ناپایداری ظلم، و شبیه آن مربوط میشد با ابراز احساسات حاضران مواجه میشد. به نظرم تنها راه هم صدا ماندن، مشخص کردن خواستههای ملی و انسانی است، و انجام این کار با دو گروه سلطنت طلب، و چپ کمی مشکل است، یکم اینکه هر دو گروه به اندازه جمهوری اسلامی ایدئولوژی دارند، و بدتر آنکه به خاطر زخمهای عمیقی که خورده اند، میل شدیدی به انتقام دارند، و وارد بحث شدن با آنها بسیار سخت است، چون دقیقا شبیه برچسب زنی جمهوری اسلامی با نام عامل بیگانه، اینها هم برچسب عامل رژیم میزنند.
از نظر تعدادی این عده زیاد نیستند و رو به کاهش هستند، ولی همیشه به دلیل ایدئولوگیک بودن کارشان، با صدای بلند داد میزنند، و بیشتر شنیده میشوند.
به نظرم دو گروهی که باید مورد توجه بیشتر قرار بگیرند، یکی دستهای از مخالفین نظام هستند که به دلیل اینکه همه نظام را در یک حلقه میبینند، اصلاح طلب (و حتا ملی مذهبیها را) جزیی از رژیم و در حال بخور بخور سی ساله میبینند که حالا سر سفره دعوایشان شده (یا قبلا شده بوده)، و دسته دوم موافقان رژیم که همه این آشوبها را زیر سر رفسنجانی میدانند و فکر میکنند که حالا که جلوی بخور بخور سی ساله دار و دسته رفسنجانی گرفته شده این بازیها را در میاورند. در واقع هر دو گروه یک تصور دارند، ولی در دو سوی قضیه.
اگر فرض کنیم سه دسته ی ضدنظام، سبز و حکومتی داریم، سبزها همیشه به دنبال نزدیک شدن به حکومتی ها و ریزش دادن اونا بودن تا نزدیک شدن به ضد نظام. خامنه ای از سبزها خواست که مرزشان را با دشمن مشخص کنند و سبزها نیز چنین کردند
بین چپ و سبز اشتراکی وجود ندارد.
سبز پیرو نهضت گفتگو و تساهل است و چپ روی دیگر خشونت انصار حزب الله.
سبز در داخل کشور منفور رژیم است و در خارج مزدور رژیم. مستحق کتک خوردن در کنفرانس برلین.
در هر حال از منظر سبز ، تشابه انصار حزب الله و چپ بسیار است. هر دو خشونت طلب ، هر دو چاروادر ، هر دو آدم کش و دگم و حق به جانب.
سلام آرش
در یکسال گذشته هیچ اتفاقی که باعث نگرانی طولانی مدت حاکمیت در ج. ا. بشود نیافتاد. اینها تحلیل هایی است که شما می کنید . هر تنشی برای ج. ا. صرفنظر از اینکه هزینه هایی دارد ؛ مفید است و عده ایی را از قطارش پیاده می کند . نیروهایی درون حاکمیت بودند که نفاق و ” با نظام نبودن”ِ عده ایی مانند کارگزاران و بخصوص سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ها را سالها فریاد می زدند . مانند شهید لاجوردی که همواره از بهزاد نبوی با اسم “وزیر قاتل ” یاد می کرد ولی در یکسال گذشته ، نفاق آنها مشخص شد .
مثلاً حدود ۶ سال بود که عدهء انگشت شماری از فساد و نفاق جاسبی و … می گفتند ولی رویدادهای مبارک سال گذشته همه را به این اجماع رساند که باید این غدهء سرطانی ریشه کن شود .
بله ! هیچ اتفاق خاص و ناراحت کننده ایی نیافتاده و ج. ا. به محض اینکه زمان بدست آورد ، یک به یک کارهای عقب افتاده اش ! را انجام داد .
بارها به آرش گفته ام و گوش نکرده : اول ج. ا. و مناسبات آنرا خوب بشناس تا بتوانی خوب قضاوت کنی
با صحبتت تا حدی موافقم و نگرانیت قابل درکه کاملا
با تعمیم این مثالها خیلی موافق نیستم؛در مورد فاطمه شمس به نظرم دفاع بد ایشان از همسرشان خیلی ها را وامیدارد که نظرات بیرحمانه و مخالف بگذارند. این نظر خاص هم که شما نقل کردید مال نئو نازی های ایران است ( به گفته خودشان) که با همه سر ناسازگاری دارند نه فقط سبزها.
ولی در مورد چپ ها و کلا کسانی که در سالهای ۶۰ قربانی شده اند. هنوز که هنوز است در ایران اطلاع رسانی خوبی انجام نشده و خیلی ها فقط کلی میدانند داستان را در صورتیکه اتفاقات ۱سال اخیر جلوی چشمشان اتفاق افتاده و خیلی وقتها خودشان اتفاق را گزارش کرده اند و ملموستر است برایشان.ضمن اینکه خود چپ ها هم هزار دسته اند و با هم نمیسازند و کار بزرگ گروهی انجام نمیدهند برای آگاه سازی
من هم با اینکه نگرانم ولی به اندازه شمابدبین نیستم. ما اول یک راه بسیار طولانی هستیم. گروه و حزب و سازمان تشکیل میدهیم و از هم انتقاد میکنیم و متهم میکنیم و …. و اینها همان تحمل کردن را یادمان میدهداولیها همیشه تندروترند.
مهم اینست که موقعی که داریم قانون اساسی را مینویسیم جا برای این تحمل کردن بگذاریم و قانون را برای انسان ایرانی فارغ از هر چیز دیگری بنویسیم
راستی یک سوال؛ منظورتان از درگیری چیست؟ لفظی, فیزیکی، تجاوز به حریم شغلی و خصوصی و امنیت افراد گروه دیگر؟ خواهان حذف یک گروه دیگر بودن؟
فکر میکنم اول باید این را مشخص کنیم و بعد نگران باشیم.چون فقط نگران بودن آدم را سوق میدهد به سمت مصلحت اندیشی و ” حزب باد” بودن و راه را برای استبداد بازتر میکند.
اگر اصول اولیه احترام به حقوق انسانی را رعایت کنیم اتفاقا مرزبندی ها کمک به مسئولیت پذیرتر شدنمان میکند.
ببخشید پرحرفی کردم
[…] اول) دیروز، سرصبحانه، حرف کشید به برنامهای که تابستان گذشته برای یادبود زندانیان سیاسی در دانشگاه تورنتو برگزار شد. بخشی از برنامه یک رقص چهارنفره بود، در بخشی از برنامه ی روز شنبه، یک گروه چهار نفره رقصی را اجرا کردند که برداشت من ازش ترس بود و خطر و نگرانی. پشت ِ سن، روی دیوار، اسامی زنان ِ اعدامی بالا می رفت. مثل تیتراژ یک فیلم. نام، سن، و گاهی «باردار»، اگر اعدامی دو نفر بود … (ادامه) […]