اندر احوالات ما که خطکش دست گرفته ایم – درمورد کنسرت محمدرضا شجریان در تورنتو
توسط کمانگیر در روز 7 ژوئن 2010ژوئن 7
هیچ کداممان شیفته ی آواز شجریان و حتی لزوما موسیقی ایرانی نبودیم اما در آخرین لحظه بلیط کنسرت را گرفتیم. از تقاطع خیابان کینگ و سیمکو که به سمت روی تامسون هال پیچیدیم، تهرانتو جلوی چشممان پدیدار شد: جمعیت ِ ایرانی به دیدن استاد آمده بودند اما حالا بیرون سالن جمع شده بودند و «معاشرت» می کردند. چند دقیقه طول کشید که از درهای سالن داخل برویم؛ مردمی که تو می رفتند همان دم در آشنایی پیدا می کردند و سلام و احوال پرسی و چاق سلامتی همانجا به راه می افتاد. استاد که وارد شد همه دست زدند و کم کم سالن ساکت شد. حالا گروه موسیقی اشان را می زدند و هر لحظه فلاشی از جایی بیرون می جهید. در شروع مراسم همان صدای انگلیسی زبانی که خوش آمد گفته بود و به رسیدن سالگرد انتخابات و نقش استاد اشاره کرده بود، توضیح هم داده بود که عکس برداری ممنوع است اما همچنان نگهبانان ِ فارسی-ندان در سالن از این طرف به آن طرف می رفتند و با دوربین داران بازی موش و گربه می کردند. حالا ناگهان جمعیت متلاطم می شد و دست می زد؛ استاد جایی گفته بود «ضحاک». دوباره سالن منفجر می شد؛ استاد از غربت گفته بود. از سالن که بیرون می رفتیم خانمی به همراهش می گفت «با این چیزهایی که خونده دیگه ایران نمی تونه بره»، همراه نازنینم گفت «خلایق مجسمه ی شهامت هستند». البته استاد جز حافظ و مولوی و «تنها نمان به درد» چیزی نخوانده بود. و البته با این مقدمه ی طولانی، من با احترام کامل به نویسنده ی این نوشته با آن مخالف هستم: «اندر احوالات ِ شجریان در تورنتو»
می شود بطلمیوس بشویم و تئوری بدهیم که زمین مرکز هستی است و بعد که مشاهده با انتظارمان نخواند پشتمان را به آسمان بکنیم یا حتی چیزی هم نثارش کنیم. به نظرم نوشتن از «خرانگی» جمعیت شرکت کننده در کنسرت شجریان هم از همین جنس است.
ما مردمی هستیم که با یک «ضحاک» شنیدن غش و ضعف می رویم و دیر به کنسرت می رسیم و باید در کنسرت عکس بگیریم*. ما می توانیم با هم حرف بزنیم که هر کدام از این رفتارها را اصلاح کنیم، اگر لازم بدانیم که اصلاح بکنیم. این اصلا عجیب نیست. آن چیزی که عجیب است، و به نظرم باید درموردش جدی حرف زد، این است که در همین جامعه ی کوچک هم طبقه ی برتر و جماعت بدتر تعریف کنیم و بعد در مورد «جماعت» ِ دیگر بنویسیم. این به نظرم رفتار عجیبی است.
* من البته قبل از شروع مراسم و بعد از پایان ِ آن عکس گرفتم.
فرهنگ خریدنی نیست، به ارث هم نمیرسد. باید آن را یاد گرفت و مثل هر یادگیری دیگری زمان بر است و تلاش میخواهد. برای ما ایرانیها (که به گمان من کم فرهنگ هستیم) مهاجرت به کشورهای متمدن تسریع کننده این یادگیری است نه تکمیل کننده.
I agree, as a general rule, it shows the stupidity of a person when s/he starts criticizing a group of people from a higher authoritative position … well, I guess this applies to my comment too
راست میگی. واقعا حال آدم به هم می خوره از این همه نگاه از بالا به پایین. مثلا وبلاگ آدم گلابی مثلا از وبلاگای مورد علاقه ام بود اما طرز نوشتن و آدم حساب نکردن بقیه باعث شد دیگه بذارمش کنار و خیلی از وبلاگای دیگه. یادمه یک بار نوشته بود ملت ایران خیلی بیخودن چون وقتی می بینند اون غصه برادر درگذشته اش رو میخوره بهش دلداری می دن و هیچ کی نیم که بیا من بچه ات رو برات نگه دارم تو بشین عر بزن! یعنی نهایت خودخواهی و نگاه از بالا به پایین! هم انتظار داره بدون اینکه بگه چی میخواد ملت بفهمند چی میخواد! هم لابد اگر بهش بگن بیا بچه اتو نگه داریم ور میداره تو وبلاگش می نویسه این ایرانیا نفهمند نمی دونند مرز دخالت و دلداری تا کجاست.به هر حال…..
.شماهایی که وبلاگاتون خواننده زیاد داره بد نیست شروع کنید راجع به این موضوع نوشتن.به نظرم خیلی از دلایل شکست و عدم اتحادمون همینه که خودمونو در جایگاه برتری می بینیم و به قولی تافته جدا بافته می دونیم. این حالت باید از بین بره.
هر جماعتی برای خودش مشخصاتی دارد. جماعت ما هم! جای نقد یا طنازی دارد اما نفی نه، چون خودمان را هم نفی می کنیم. من هم سو استفاده ای کردم از آمدن شجریان به این شهر تا چیزی نوشته باشم. قضاوت این که من در کدام دسته می گنجم با خودتان چون خودم هم نمی دانم!
cherk.wordpress.com
البته قبل از شروع کنسرت چند تا عکس گرفتم که خانم “نگهبان” گفتند نمی شود. من عکس هام را وقتی گرفتم که دیگر همه ی نگهبان ها خسته شدند و جماعت را به حال خود رها کردند، با این توجیه که ای بابا همه دارن می گیرن…
مدتى از ایران رخت سفر بر بسته اید یادتان رفته دراینجا به اخوند ۵زارى روضه خوان کمتر از ایت الله ونایب وجانشین امام زمان بکید کافر وملحد ملی وواجب الاقتل هستید دراین صورت کلمه هم دترا خوش میکند