کتاب: نق زدن ممنوع
توسط کمانگیر در روز 31 مه 2010مه 31
نویسنده ی «منطق زندگی» The Logic of Life* کتاب را با یک روایت شخصی شروع می کند: تیم هرفورد Tim Harford می خواهد دختر دوساله اش را به یک آموزشگاه محلی برساند. مسیر از چهارراهی می گذرد که چراغ راهنمایی سالمی ندارد و بنابراین عبور از آن فقط با پریدن از جلوی ماشین ها میسر است. نویسنده به خاطر می آورد که چهار راه بالاتر، که منطقه ی پول دار نشینی است، خیلی خلوت تر است اما با اینحال همین چند وقت پیش صاحب چراغ های راهنمایی سالمی شده است.
من می توانستم خیلی راحت نق بزنم که محله های پول دار خرشان در شهرداری بهتر می رود، یا اگر نگاه سیاسی متفاوتی داشتم می توانستم پیش خودم فکر کنم که ساکنان محله ی فقیرنشین تنبل و بی دست و پا هستند.
اما نویسنده هیچ یک از این دو راه حل ساده را انتخاب نمی کند.
یک اقتصاددان همیشه به دنبال منطق پنهان در پس وقایع روزانه است، وقایعی که بر اساس زنجیره ای از تصمیم های عقلایی شکل می گیرند. این تصمیم ها گاهی زندگی ما را بهتر می کنند و گاهی زندگی ما بدلیل همین تصمیم ها بدتر می شود. اما اگر ما می خواهیم از جهان پیرامونمان سر در بیاوریم، بخصوص اگر می خواهیم آن را تغییر بدهیم، در این صورت شناخت و درک این تصمیم ها نقطه ی آغاز مناسبی است.
برای مثال در مورد مساله ی چراغ راهنمایی یک نظریه ی ممکن این است که تعداد بیشتری از ساکنان مناطق پول دار نشین صاحبخانه هستند اما منطقه ی فقیرتر بیشتر مستاجرنشین است. اگر این نظریه درست باشد، قابل درک است که صاحبان ِ خانه در یک منطقه، در مقایسه با اجاره نشینان، انگیزه ی بیشتری برای بهبود شرایط آن منطقه دارند و به این ترتیب منطقه ی پول دار نشین وضعیت شهری بهتری پیدا می کند. این البته فقط یکی از نظریه های ممکن است که باید صحت آن به کمک شواهد سنجیده شود. اما هر چه که هست، چه این گزاره صحیح باشد و چه نادرست، این یک نظریه است و نه لزوما یک تئوری توطئه ی غیر قابل رد و اثبات از جنس “دولت به پول دارها بهتر سرویس می ده” یا “فقرا بی عرضه هستن”.
قبلا درمورد کتاب «کمی جلوتر از نوک دماغ» حرف زدیم (بیشتر). من آن کتاب را با «منطق زندگی» در یک گروه می گذارم: هر اتفاقی دلیلی دارد و وقتی ما نق می زنیم یعنی نتوانسته ایم تحلیل مناسبی از مساله به دست بیاوریم. اگر این دیدگاه را بپذیریم، نظریه هایی که مبتنی بر ظلم بی دلیل جهانیان به یک گروه از انسان ها هستند در واقع بیان پرداخته ای از این حقیقت هستند که گوینده توضیحی برای یک اتفاق ندارد.
درمورد این کتاب بیشتر حرف می زنیم.
* این اصلا ترجمه ی خوبی برای عنوان کتاب نیست.
نه دیگه نشد این مسئله برای من ناموسی است که نق میزنم پس هستم
این کتاب تحریم باید گردد
این تقریبا همان چیری است که تفکر سیستمی در مدیریت بهش می گویند. هر کار یا تصمیمی چرخهایی را در جهت مثبت یا منفی کار اصلی راه میندازد و ممکن است نتیجه چیز دیگری بشود.
برای پست قبلی داشتم یک چیزی شبیه همین مینوشتم که پاک شد و من حوصله دوباره نویسی نداشتم. حرفم این بود که آدمکشی چیز جدیدی نیست و همان زمینی ها هستند که همدیگر را میکشند. باید ببینیم چکار نکردیم که آدمیزاد اینجوری شده
کتاب خواندنی و جالبیه اما مشکل من با این کتاب و کتابهای مشابه از این نویسنده یا دیگران (اگه یادت باشه یه بار برات نوشتم) اینه که خیلی روی گزاره “انسان عقلانی” و رفتارهای عقلانی اقتصاد کلاسیک تاکید می کنند و هر رخداد اجتماعی را منطقی و از این دید (البته با تعریف جدیدتری از انسان عقلانی Rational Human) نگاه می کنند… البته نمنکر وجود چنین رفتارهایی نیستم اما به نظرم نمیشه خیلی روی این گزاره حساب باز کرد. پیشنهاد میکنم کتاب Black Swan رو هن بخونی که از یه دید دیگر به قضایای اطرافمان نگاه میکند و نگاه انسان عقلانی رو زیر سوال میبره