مقدمه:

در مورد مناظره ای که به میزبانی وبلاگ نیوز با جناب آهستان کردیم می شود از جنبه های مختلف حرف زد. مثلا اینکه این گفتگو در Google Docs و به کمک یک فایل متنی ِ به اشتراک گذاشته شده بین سه نفر ِ ما انجام شد. اینجا اما می خواهیم در مورد انتقاداتی حرف بزنیم که نه به متن گفتگو که به ذات گفتگو مربوط بود.

فرض کنیم خطی هست که من ِکمانگیر و آقای آهستان را از هم جدا می کند. حقیقت این است که انتقاد به انجام این گفتگو از هر دو سوی این خط فرضی شنیده شد. سوال ِ بزرگ این است: حتی اگر فرض کنیم چنین خطی وجود دارد، چرا باید به گفتگو از فراز ِ “خاکریزها” اعتراض کنیم؟

بیایید وضعیت را کاریکاتور کنیم. فرض کنیم آقای آهستان همان بسیجی چوب به دستی است که مردم را در خیابان کتک می زند. فرض کنیم من هم آن جوان ِ ضدنظامی هستم که صبحم با ناسزا بستن به مقدسات حکومت ایران شب می شود. آیا در چنین وضعیتی گفتگو چیزی از ما می گیرد؟ واضح است که در این مدل فرضی نه آقای آهستان به خاطر شرکت در این گفتگو از محاکمه بدلیل آزار مردم مستثنی است و نه کسی به من بدلیل آتش زدن اتوبوس مدال افتخار خواهد داد، بر فرض که ما چنین کاری کرده باشیم.

on_killing.jpgبیایید کمی پیش تر برویم. فرض کنیم “آن روز خوب” رسیده است و “آدم ما” رییس جمهور شده است. می خواهیم با آقای آهستان چه کنیم؟ حقیقت این است که درصد بالایی از جمعیت ایران علایق مذهبی/سنتی دارد و اگر قصد نداشته باشیم یک حکومت ِ سکولار را با چوب در حلق آدمها کنیم چاره ای نداریم جز اینکه با هم حرف بزنیم. این یعنی قرار نیست جنبش سبز زمینه ساز یک حکومت “جمهوری غیراسلامی” بشود. تصور نمی کنم این موضوع پیچیده ای باشد که اگر می خواهیم از این دور بسته بیرون برویم چاره ای جز حرف زدن نداریم.

کتابی که مدتهاست کنار گذاشته ام تا سرفرصت بخوانیم عنوانش هست: “در مورد کشتن” On Killing. نویسنده یک ژنرال آمریکایی است که در ویتنام جنگیده است. پشت و روی کتاب و چند صفحه اش را که خواندم اینطور دستگیرم شد که نویسنده معتقد است برای اینکه یک سرباز “خوب” آدم بکشد باید از “دشمن” دور نگه داشته شود. این دور نگه داشته شدن در وضعیت جنگی مفهوم هندسی دارد: با موشک کروز “راحت” تر می شود آدم کشت تا با شمشیر. در حال و احوالی که ما داریم دور بودن یعنی حرف نزدن. این یعنی من و تو و آقای آهستان باید باور کنیم که سیم خارداری بین ماهست و ما نمی توانیم با هم دست بدهیم و روی شانه ی هم بزنیم. حقیقت این است که نه خاکریزی بین ما هست و نه ما لزوما تفاوت قابل ملاحظه ای با هم داریم.

این را امتحان کنید: با یکی از “برادران” حرف بزنید. عصبانی نشوید، به طرفتان احترام بگذارید، به او گوش کنید، و احساس نکنید حضرت شما دارنده ی همه ی حقایق هستی است. این کار را بکنید، اگر با طرفتان رفیق نشدید خبر بدهید یک شام مهمان من.