کتاب: بدیهیات ِ نابدیهی و مقام های معظم ِ برتری*
توسط کمانگیر در روز 31 اکتبر 2009اکتبر 31
ده دوازده ساله بودم که از پسرخاله ام پرسیدم “جلال آل احمد کیه؟” “یکی از خودشونه”. کمی بعدتر که فهمیدم در تهران اتوبانی به نام “جلال آل احمد” وجود دارد، دیگر فقط جبروت ِ انقلابی ِ پسرخاله ام نبود که این تئوری را تبدیل به حقیقت ِ مسلم می کرد: “جلال آل احمد یکی از خودشون ه”. زمان باید می گذشت تا در همان دنیای کودکی متوجه ترک های ریز و درشت ِ تئوری ِ مبتنی بر “خودشون” و “خودمون” بشوم. اما مساله اعتقاد ِ خدشه ناپذیر ِ پسرخاله ام نیست. مساله جمله ای است که در پاسخ به یک سوال گفته می شود، اما جواب نیست، کشنده ی سوال است.
در عربی دبیرستان درسی داشتیم که با جمله ی “کاد البیت ان یحترق” تمام می شد (۱). اگر اشتباه نکنم قرار بود در این درس ترکیب “کاد ان …” را یاد بگیریم. متن درس درمورد بحث ِ دو نفر در مورد قضیه ی “طبیعت” و “تربیت” بود (۲). داستان اینطور پیش می رفت که آقای “الف” معتقد بود “تربیت” مهم است و آقای “ب” می گفت “طبیعت” مهم است. روزی آقای”ب” آقای “الف” را برای شام به خانه اش دعوت کرد. سفره را که پهن کردند ناگهان یک عده گربه ی شمع به دست وارد اتاق شدند. در همین لحظه آقای “ب” پیروزمندانه به مهمانش گفت “تصور می کنید پدر این گربه ها شمع ساز بوده؟” به این ترتیب آقای “ب” بطور عملی نشان داده بود که می شود “طبیعت” گربه را با “تربیت” تغییر داد. آقای “الف” تا آخر شام ساکت ماند. چند روز بعد آقای “ب” دوباره آقای “الف” را دعوت به شام کرد، لابد برای اینکه حرفش را دوباره به کرسی بنشاند. اینبار، تا گربه ها وارد شدند، آقای “الف” موشی که در جیبش داشت بیرون آورد: گربه ها شمع ها را رها کردند و دنبال موش افتادند و “کاد البیت ان یحترق”. به این ترتیب ما فهمیدیم که “طبیعت از تربیت بسیار مهم تر است”. اما چرا مهم بود ما “متوجه” این موضوع “بدیهی” بشویم؟
دارم این روزها کتاب “طبیعت آدمی” Human Nature را می خوانم. در سال ۲۰۰۴ مجموعه ای متشکل از دانشمندان ِ علم ژنتیک، نویسندگان، روانشناسان، ونظریه پردازان حوزه ی ادبیات، و دیگران، در موسسه ی هنر معاصر در لندن گردهم آمدند و در مورد “طبیعت آدمی” حرف زدند. هر فصل ِ این کتاب توسط یکی از این شرکت کنندگان نوشته شده است.
مقالات کتاب از تحلیل پست مدرنیستی ِ ادبیات تا نگاهی به نظریه های جدید در زمینه ی فرگشت را شامل می شوند و لزوما خواندن ِ آنها ساده نیست. حالا که حدودا نصف کتاب را خوانده ام می توانم اینطور خلاصه اش کنم: “همه ی چیزهایی که اصلا در مورد طبیعت آدمی بدیهی نیستند”.
یکی از نکات محوری در چند بخش از کتاب، از جمله در نوشته ی Gabriel Dover ِ ژنتیک کار، این است که نه فقط این سوال که “تربیت یا طبیعت، کدام مهم تر است؟” لزوما سوالی نیست که جوابی داشته باشد، حتی تعریف “تربیت” و “طبیعت” مشخص نیستند. او اشاره می کند که لزوما یک ژن به تنهایی تاثیر ِ قطعی ندارد و بودن یک ژن در مجاورت ژنهای دیگر عاملی است که می تواند به یک بیماری ژنتیکی منجر شود (۳).
اما چرا مهم است که من و تو فکر کنیم “بدیهی است که طبیعت مهم تر از تربیت است”؟ حداقل یک دلیل برای این تلاش این است که با چنین تصوری ساده تر می توان وجود چیزی به نام “فطرت” را برای ما توجیه کرد. به این ترتیب ما به چیزی به عنوان “انسان” ِ نوعی، به معنی ِ مثال انسان، معتقد خواهیم شد و این اعتقاد راه را برای چیزهایی مانند تئوری “صراط مستقیم” و “اخلاق مطلق” باز می کند. اینطور بگوییم، موشهایی که دنبال گربه می دویدند قرار بود این نکته را برای ما بدیهی کنند که “انسان ذاتی داد که ممکن است فراموش کند، اما می تواند، و باید، آن را به خاطر بیاورد”. در بعد ِ عملی قرار بود میانجیگران ِ زمین و آسمان به ما کمک کنند که این ذات ِ فراموش شده را به خاطر بیاوریم.
واضح است که هر گروهی برای حفظ خود آموزه هایی را به عنوان بدیهیات به نسل بعد منتقل می کند. می توانیم این موضوع را در چهارچوب فرگشتی هم بررسی کنیم. این اما به نظرم به پسرخاله ی من این “حق” را نمی داد که تئوری حقیر ِ “یکی از خودشون ه” را بار من کند.
بیشتر حرف می زنیم.
پانوشتها:
(۱) در گوگل گشتم، متن پیدا نشد، اما عرب زبانهایی انگار معتقدند این جمله همینطوری درست است.
(۲) معادل های فارسی از من هستند. طبیعت برای Nature و تربیت برای Nurture.
(۳) معادل ِ مهندسی ِ قضیه بنظرم این است که ژنها لزوما عامل های متعامد نیستند.
* عنوان برگرفته از محسن نامجو. مقام های معظم برتری که برای من و تو تصمیم می گیرند گاهی سر و ظاهر ِ بسیار مقبولی هم دارند.
ای بابا!! الان بیشتر بگو توی این کتاب چی هست!! لطفاً یک پست دیگه بگذار و کمی بیشتر بنویس (قبول کن خواندن حرفهای یک آدمی که به صورت مجازی میشناسیم مفیدتر از خواندن ریویوهای آمازون است).
این دعوا خیلی مهمتر از قسمت مذهبی قضیه است. نژادپرستی هم یکی از اساسی ترین چیزهایی است که قدرت خودش را از برتری طبیعت به تربیت میگیرد.
تحلیل یک جمله پسرحاله (که نمی دانیم چندساله بوده و تحصیلات و تعلاقتش و آشناییش با آل احمد در چه حد بوده) در جواب یک بچه ده دوازده ساله به این نتیجه گیری مستتر و (شاید هم نه چندان مستتر) می کشد که در وجود هریک از ما یا هر احدی از آحاد ملت یک مقام معظم برتری وجود دارد. این تحلیل چند گرفتاری دارد: حکومت را به فرد می کاهد. ثانیاً با یک جمله از آدمی که ما از بقیه زندگیش بی خبریم وی را در موضع استدلالی مقام معظم برتری قرار می دهد. بعد با همین یک نمونه تعمیم نابجایی می دهد و با تیترقراردان مقام های معظم برتری تلویحاً نوعی نظریه روانشناسی اجتماعی برای ایرانیان به دست می دهد. حاصل این کار البته به هیچ وجه تازه نیست هزاران نفر قبلا با نقل داستان هایی به مراتب جاندارتر و هنرمندانه تر به این نتیجه رسیده اند که “در وجود تک تک ما یک دیکتاتور کوچک وجود دارد.” نتیجه های بعدی هم لابد این است اگر پسرخاله شما قدرت دستش بود آل احمد را به کهریزک می برد و همان بلاها را سرش در می آورد.
از سوی دیگر فکر می کنم کدام جواب پسرخاله می توانست وی را از زیربار اتهام مقام معظم برتری بودن رهاسازد. تنها جواب قابل قبول لابد این است که داستان نویس بود. بعد لابد این بچه می پرسد چرا اتوبانی به نام وی داریم و به نام دیگر نویسنده ها نداریم؟ یا چرا او در کتاب درسی هست و ئیگران نیستند؟ آیا قدر و مرتبه وی در داستان نویسی این قدر بالاست؟ پسرخاله اگر قدری ادبیات بداند احتمالا میگوید نه از او داستان نویس بهتر زیاد داریم. اینجا حتما آن پسر می پرسد چرا فقط خیابان به اسم این داریم؟ پسرخاله اگر قرار است مقام معظم برتری نباشد لابد باید شرحی از توده ای بودن و سپس نیروی سومی شدن آل احمد بدهد و بعد نقل کند ماجرای قردید و “عبور از خط” ارنست یونگر و “غربزدگی” و بعد “خدمت و خیانت روشنفکران” و آنچه آل احمد در وصف رهبر پیشین انقلاب نوشت و روابط وی با روحانیت. اگر در این خلال آن پسر ده دوازده ساله در مورد هریک از این افراد و کتاب ها و نظریه ها و احزاب سوال کند پسرخاله بیچاره چطور می تواند بدون تبدیل شدن به مقام معظم برتری قدری اطلاعات بدهد؟
ما ملت لیاقت همین رهبران را داریم؟ خلایق هرچه لایق؟ همه سر و ته یک کرباسند؟
باید کتاب جالبی باشه … اما چیزی که از Nature vs. Nurture یا همون dna و محیط منو بیشتر به فکر میبره این نیست که کودوم مهم ترن ، یا کودومشون قوی ترن ، به هر حال هر دوی اینها سهمی از تشکیل هویت منِ من داشته اند … اما اون نتیجه ای که من همیشه میگرفتم این بوده که این دو عامل سرنوشت ساز که تک تک حرکات ما به یکی یا هر دوی آنها بستگی داره هیچ کودوم به صورت اختیاری به ما اهدا نشده ، پس چطور میشه ما به رفتار های خودمون چه خوب و چه بد برچسب اختیار بزنیم در صورتی که عامل دیگری بجز این دو را نمیتوان برای سر زدن یک رفتار جسمی و ذهنی که از ما سر میزند پیدا کرد ! و متاسفانه با از بین رفتن اختیار اخلاق هم معنی ندارد چه نسبی و چه مطلق !!!
سلام
یکی از ویژگی های این وبلاگها این است که خوانندگان ، پس از خواندن یک پست مشترک ، بسته به سلیقه و برداشت خود ، نظری می دهند که ممکن است فرسنگها از یکدیگر و حتی از منظور اصلی نویسنده فاصله داشته باشد . پس من هم به اندازهء خود اظهار فضل می کنم :
۱- داستان طبیعت و تربیت ، لااقل برای منی که خیلی از ادبیات شرق و غرب عالم چیزی نمی دانم ؛ یادآورندهء مقابلهء همین دو دیدگاه در ادبیات خودمان است . این یعنی اینکه بیشتر قدما را اعتقاد بر این بوده که واقعاً چیزی به نام طبیعت ( ژنتیک به قول خودمان ) هست که برتر از تربیت می باشد و اعمال آدمی را ابتدائاً او کنترل می کند و بعد تربیت . و همیشه تاثیر طبیعت را قوی تر از تربیت می دانند . مثلاً یادآوری می کنم :
* باران که در لطافت طبعش خلاف نیست —- در دشت لاله رویاند و در شوره زار خس
یا
* تربیت ، نااهل را چون گردکان ( گردوها ) بر گنبد است !
یا
* عاقبت گرگ زاده گرگ شود
البته مواردی هم مانند سگ اصحاب کهف داریم که پی مردم گرفت و آدم شد که البته تمثیل است و در عالم واقع جایی ندارد . یا پسر نوح را داریم که با بدان بنشست و خاندان نبوتش گم شد که البته توجیهی ندارم برایش .
۲- راستی سئوالی برایم پیش آمد . شرایط محیطی را که تاثیر شگرفی بر روحیات و خلقیات و اعمال و رفتار دارد می باید جزء طبیعت گذاشت یا تربیت ؟
جالب بود و نغز
نبینم فیلتر شدی داداش !!!
در اون بخش کتاب اشارهای به این موضوع نکرده بود که با پیشرفت علم ژنتیک الان حتی ژنهای مسئول غریزهی مادری (در موشها البته!) هم شناخته شدهن؟
این بخش رو هم فکر میکنم اشتباه نوشتهای: «موشهایی که دنبال گربه می دویدند».
این تیپ جواب دادن نظم گریزانه به سوال ها، که مثلا این ها از یک جنس نیستند یا نمیشه مقایسشون کرد یا تعریفشون به هم نمی خوره، هرچند بعضی ها این رو به عنوان جواب قبول دارند، اصلا جواب نیست. حتی توضیح هم نیست. صرفا پیچوندن مساله هست. یک سری آدم هایی هم بودند که کلا در باره همه چی اینطوری فکر می کردند ( الان فقط جناب فایرابند تو ذهنمه. ) و به همین سادگی از جواب دادن طفره می رفتند.
به طور خلاصه، این پاره هایی که از کتاب این جا گذاشتی، حداقل به لحاظ علمی، پرت و پلا هستند. پیشاپیش از این رک گویی عذرخواهی می کنم.
این کتاب ebookش تو اینترنت پیدا میشه؟
پ.ن. معمولا وبلاگ رو تو google reader نگاه می کنم. الان که اومدم یک کامنت بذارم دیدم فیلتر بود!