truth_s.jpgتوضیح: این پاسخی است به این نوشته از بامداد: فرق لویی‌پاستور و پزشک‌ شکنجه‌گر نازی در روی‌کرد علمی‌شان نیست؛ در جهان‌بینی‌شان است که جواب غیر مستقیمی بود به بامداد عزیزم، جهان را ببینیم، جهان بینی طلبمان.

بامداد عزیز، این تلاشی است برای اینکه سخنت را بفهمم. در پست قبلی ات گفتی،

آمار و ارقام به تنهایی معنایی (جز مفهومی انتزاعی-ریاضی) ندارند. آن‌ها فقط وقتی معنا دارند که در چارچوب یک جهان‌بینی یا دستگاه فلسفی محتوی پیدا کنند.

این جمله قرار بود ما را قانع کند که زمانی که تو گزاره ای را بیان می کنی، از تو درمورد جزییات سوال نکنیم، زیرا،

…برای دیدن کلیت حقیقتی چنین عظیم (وضعیت مردم عراق قبل و بعد از جنگ)، چنین عمیق و چنین تاریخی نیازی به ارائه‌ی آمار نیست. بله البته برای موشکافی آن و دیدن زوایای آن خوب است که آمار ارائه کنیم، اما دیدن کلیت‌اش آمار نمی‌خواهد

به عبارت دیگر، به من اجازه ی موشکافی در ادعاهایت را بعنوان مرحله ای پیش از پذیرفتنشان نمی دهی، زیرا،

…اما برای بعضی پدیده‌ها به آمار استناد نمی‌کنم که به بیراهه رفتن است. برای این‌که بدانم کسی را چقدر دوست دارم، به آمار نگاه نمی‌کنم: چیزی است که عیان است، مثل خورشید که یا وسط آسمان هست یا نیست.

و اینکه “چقدر کسی را دوست دارم” و “وضعیت مردم عراق پس از جنگ چگونه است” آیا اساسا گزاره های قابل مقایسه ای هستند یا خیر، نکته ای است که تو از آن بدون توضیح می گذری، حتی زمانی که “کهن دیارا” به تو گوشزد می کند که،

شما که مفهومی انتزاعی مثل دوست داشتن را با “بهتر یا بدتر شدن زندگی مردم عراق” در یک سبد میگذاری تا به این نتیجه برسی که آمار نمیخواهد و “مثل خورشید وسط آسمان” است فکر نمیکنی کیفیت زندگی از هر لحاظ معیارهای قابل سنجش و تعریف شده دارد و مثل همان خورشید وسط آسمان حتی اگر به چشم دیده نشود قابل سنجش است؟

و سرانجام، بدون پاسخ به هیچ یک از این سوالها، بحث پیشین در مورد “شناخت” را نیمه کاره رها می کنی و در پست جدیدت می نویسی،

فرق لویی‌پاستور و پزشک‌ شکنجه‌گر نازی در روی‌کرد علمی‌شان نیست؛ در جهان‌بینی‌شان است.

در این جمله دیگر بحث “معنا” نیست و “کارکرد” است. واضح است که این دو مترادف نیستند، اما بیا این لغزش را نادیده بگیریم و فقط به این بحثت بپردازیم. بقیه ی پست را هم می گذاریم برای یک فرصت دیگر.

واضح است که همه ی ما موافق هستیم که علم همانطور که می تواند به سود بشر باشد، می تواند هم آفت جانش شود. بامداد، تو اما گویا ادعا می کنی که خط کاملا واضحی وجود دارد که خوب را از بد جدا می کند و بنابراین آقای لویی پاستور، گویا آگاهانه، این سوی خط و در سمت خوب و پزشک نازی در آن سوی خط است، احتمالا باز هم آگاهانه. بامداد، از تو می پرسم. آیا، اگر از تو خواسته می شد، در پروژه ی ساخت ِ موشک شهاب ۳ شرکت می کردی؟ در پروژه ی بهینه سازی تانک مرکاوای اسراییلی چه؟ شاید بگویی شهاب ۳ آری و مرکاوا خیر. پروژه ی ساخت تسلیحات هسته ای که منجر به بمباران ِ اتمی ژاپن شد چه؟ این کار “بد” بود یا “خوب”؟ می دانی که کسانی استدلال می کنند که وجود تسلیحات اتمی منجر به امنیت بیشتر جهان شده است. بمب اتمی خوب است یا بد بامداد؟ اصلا این خوب و بد را از کجا می آوری؟ از نگاه بامداد ِ ایرانی نگاه می کنی یا از دید یک دختر اسراییلی؟

مگر ندیده ای که در مسایلی که در دنیای واقعی تعریف می شوند، با “خوب” و “بد” طرف نیستیم، بلکه با “بهتر” و “بدتر” طرف هستیم؟ ریاست جمهوری خاتمی “خوب” است یا ادامه دولت احمدی نژاد؟ آیا مجبور نیستی برای جواب دادن به این سوال دو ستون بنویسی، خوبی های خاتمی و خوبی های احمدی نژاد و بعد بگویی “در مجموع بنظر می رسد حضور احمدی نژاد بیشتر به نفع ایران است”، مثلا؟ در این جهان ِ گزاره های نیمه درست، کجاست آن خط تو که با این قطعیت بشود حکم داد که شهاب ۳ یک سویش است و مرکاوا سوی دیگرش؟ به من بگو، دینامیت خوب بود یا بد، رادار چطور؟ الکترونیک را چه می گویی؟ اینها که همه یک سرشان به بهینه سازی آدمکشی وصل است.

تصویر ساده ای از جهان می خواهی ارایه بدهی که در آن “خوب” هست و هر که سمت “خوب” نیست “بد” است. به من یک مثال نشان بده از این خوب مطلق که یک سرش به آدمیزاد متصل باشد. در پست قبلی و جاهای دیگر هم همه ی مان را دعوت به دقت بیشتر کردم. آرمانی نگاه کردن خوب است، لااقل شورانگیز که هست، اما سر خودمان که نمی خواهیم کلاه بگذاریم. یادت رفته همین خورشید که برای تو حضورش واضح است، زمانی میخ ِ نورانیی بود بر سقف آسمان؟ آدمیزاد را چه می شود که اینچنین مغرور می شود؟ ندیده ایم مگر که چه راحت اشتباه های هولناک می کنیم؟

راستی، لویی پاستور هم بخشی از نتایج علمی اش را دستکاری شده ارایه کرده بود (ویکیپدیا).

از دیگران:

عکس از اینجا