observations.jpgمقدمه: بحث کردن با بامداد نه فقط مفید، که هیجان انگیز است. این اساسا به این دلیل است که بامداد حایز ِ کیفیت هایی است که خیلی هایمان باید هنوز تمرین شان کنیم. بامداد بیراهه نمی زند، حرفش را می گوید، بدون لفافه و آشکارا. و بامداد محترم است. فحشت نمی دهد و هیاهو نمی کند. این پاسخی است به این پست بامداد: کمانگیر عزیز، اول جهان‌بینی دوم آمار، که خود پاسخی بود به بامداد، از این دام حذر کن.

بامداد! می نویسی،

آمار و ارقام به تنهایی معنایی (جز مفهومی انتزاعی-ریاضی) ندارند. آن‌ها فقط وقتی معنا دارند که در چارچوب یک جهان‌بینی یا دستگاه فلسفی محتوی پیدا کنند. کدام آمار و ارقام می‌تواند کسی را که نمی‌خواهد چیزی را بپذیرد متقاعد کند؟ با کدام آمار و ارقام می‌توان به کسی که خورشید را انکار می‌کند ثابت کرد روز است؟ (تاکیدها از من)

می خواهم به دقت در مورد این دو جمله حرف بزنیم، چون، با مهارت، و صداقت ِ تمام، جوهره ی اختلاف فکری مان را در آن ریخته ای. پس قدم به قدم جلو می رویم. در این دو جمله، چهار نکته ی اساسی هست که بولد (سیاه)شان کرده ام. من این دو جمله را اینگونه متوجه می شوم،

۱- اساسا فرض می کنی گزاره ای هست که در درستی آن هیچ شکی نیست، تا حدی که بصورت تمثیلی آن را با حضور خورشید مقایسه می کنی. این گزاره چیست و درستی آن از کجا می آید؟ تنها گزاره های اینچنینی در دنیایی که من می شناسم، آنقدر مجرد هستند که نمی شود به مسائل پیچیده ای مثل “استفاده از بمب خوشه ای در جنگ” ربطشان داد. مثلا می دانم ۱+۱=۲، که البته صحت این گزاره از تعریف آن می آید، یعنی ۲ را بعنوان ۱+۱ تعریف می کنیم. یک گزاره برای من مثال بزن که یک سرش به آدمیزاد متصل باشد و هیچ شکی در آن نباشد. تاکید می کنم: هیچ. و می دانی که هیچ یعنی صفر، دقت مطلق. آیا در دنیای تو دقت ِ مطلق قابل دستیابی است؟

۲- انگار مساله برای تو، نه حرف زدن با مخاطب، که “متقاعد کردن” اوست. گویا فرض هم می کنی که مخاطب “نمی خواهد” ادعای تو را بپذیرد. از کجا می آوری این اعتماد به نفس را؟ من و تو هر دو درس فنی خوانده ایم و می دانیم که در دنیای ِ بسیار ساده ی الکترون و جریان و “برق” (ساده در مقایسه با دنیای آدمیزاد) هم، هرگز کسی جرات نمی کند در یک مقاله ی علمی، نزدیک ِ “متقاعد کردن” آدمها بشود. آدمها حرفشان را می زنند، شواهدی می آورند، و استدلال می کنند. همیشه هم، هم نویسنده و هم خواننده، می دانند که یک مقاله، یک کتاب، یک آدم، هرگز چیزی جز یک نگاه به حقیقت نیست. پس ادعایی نمی کنیم. حرف می زنیم. اعتماد بنفسمان که زیاد شد هم، یک نگاه می کنیم به اینکه چقدر ندانسته در جهان هست. به من بگو، آدمیزاد ِ این چنین نادان چگونه می تواند جسارت ِ “متقاعد کردن” بکند؟ چه کسی من و تو را در جایگاه قضاوت گذاشته که حکم کنیم کسی “نمی خواهد” بخش حقیری از حقیقت را که من و تو در اختیار داریم بپذیرد؟

۳- اعداد، ابزار ِ قابل قبول کردن ِ تئوری ها نیستند. کدام مقاله علمی را خوانده ای که با یک ادعا شروع شود و به تو صرفا اعداد و ارقامی را ارایه کند که آن نظریه را تایید میکنند، بدون اینکه یادآوری کنند که نتایجی وجود دارند که نشان می دهند مدل ِ پیشنهادی دقت محدودی دارد؟ اساسا اگر کسی به تو بگوید اعدادی در اختیار دارد که نظریه اش را تایید می کند، سوال اول تو این نیست که “به من اعداد واقعی را بده، نه آنچه ادعای تو را اثبات می کند”؟

بامداد عزیزم، به این جمله ی خودت نگاه کن،

بسته به جهان‌بینی‌ای که داریم، آمار و ارقام را به صورت‌های مخلتف تفسیر می‌کنیم. پس اول جهان‌بینی‌، دوم آمار.

در دنیایی که من می شناسم، شناخت پدیده ها با اندازه گیری شروع می شود (بقول تو آمار و ارقام). قدم ِ بعد پیشنهاد فرضیه است (فرهاد کنجکاو را به خاطر داری؟). آمار و ارقام این نظریه ها را محک خواهند زد، و تازه این زمان است که می توانیم بگوییم، “بر مبنای نتایج بدست آمده، بنظر می رسد، آب کرم نمی زاید”. اگر بلد نیستیم آمار را بدرستی تفسیر کنیم، برویم یاد بگیریم، نه اینکه خودمان را پشت یک “جهان بینی” قایم کنیم. شاید مساله اساسا این است که نگاه دقیق به مساله را، طبق کلمات خودت، با “بازی‌های سرگرم‌کننده‌ی عددی” اشتباه گرفته ایم.

از دیگران:

هنوز درباره پست تو باید خیلی حرف بزنیم.

عکس از اینجا