risk_book_gardner_s.jpg“تصمیم گیری یعنی بررسی ِ دانسته ها به کمک ابزارهای منطقی و انتخاب ِ راه حلی که در زمان معین به هدف معین برسد.” یا حداقل دوست داریم اینطور فکر کنیم. اشتباهاتمان را هم می گذاریم گردن ِ اطلاعات ناقص یا خطا در استفاده از ابزار استدلال. دقیق تر اما که بشویم، داستان کمی پیچیده تر است.

نشده تا به حال که در زمینه ای تصمیمی می گیری و اطمینان داری به تصمیمت، کمی بعد اما، بی اینکه اساسا اطلاع جدیدی بدست آورده باشی، می بینی نظرت عوض شده؟ انگار، بار قبل “بی حوصله” نگاه کرده ای یا “نگاهت منفی بوده”. چیست این عامل دیگر؟ اگر بحث بحث ِ منطق است که “حوصله” و “نگاه” نباید نقشی داشته باشد. دیده ای مثلا برنامه ای که می نویسی پیام بدهد که “بدلیل بی حوصلگی ِ پروسسور عملیات مورد نظر انجام نشد”؟

قبلا اینجا حرف زدیم در مورد کتاب “ریسک: علم و سیاست ترس” Risk: The Science and Politics of Fear نوشته دن گاردنر Dan Gardner (ببینید: تجارت ِ وحشت: این تنها مساله نیست). اینجا کمی راجع به فصل سوم این کتاب حرف می زنیم: Stone Age meets Information Age که شاید بشود با توجه به مضمون ِ فصل ترجمه اش کرد به “غارنشین به عصر بمباران اطلاعات می آید”.

در این فصل، گاردنر متمرکز می شود روی بررسی هایی که تاثیر دنیای بیرون را در فرایند تصمیم گیری انسان می سنجند. به این مثال نگاه کنید: فروشگاهی، بالای قفسه ی رب گوجه فرنگی تابلویی می زند که “۱۲ تا از اینها اگر نخرید ضرر می کنید!” بررسی نشان می دهد که پیش از این اعلان، بیشتر ِ خریداران ۱ یا ۲ قوطی بر می داشتند. در حضور اعلان اما، اکثر خریداران ۴ تا ۱۰ قوطی رب گوجه فرنگی می خرند. قاعدتا خواهید گفت، “خب واضح ه، تشویق می کنن آدمها رو دیگه!” موضوع اما از این شگفت تر است. بررسی نشان داده است که مهم نیست بنویسید “۱۲ تا نخری ضرر می کنی!” یا “خرید بیش از ۱۲ تا ممنوع است!” خیلی مهم نیست چه می گویی، مهم این است که ۱۲ را می دهی به آدمها.

بررسی های متعدد نشان داده است که زمانی که در مورد عددی تصمیم می گیریم، فقط “حقایق” را بررسی نمی کنیم، به “حافظه” هم سری می زنیم و این می تواند خطرناک باشد. به این مثال نگاه کنید: یک گروه از محققان، گروهی از قضات ِ ماهر ِ آلمانی را گرد آوردند و پرونده ای را به آنها دادند: کسی کسی را کشته است و شواهد وغیره. از قضات پرسیده شد، فرض کنید در فرصت استراحت ِ قبل از ایراد حکم، روزنامه نگاری با شما تماس می گوید و می پرسد “آیا بیش از سه سال زندان خواهی برید یا کمتر؟”. به قضات گفته شد “البته واضح است که جوابی نمی دهی و به دادگاه برمی گردی”. میانگین میزان زندانی که قضات برای محکوم ِ فرضی تعیین کردند ۳۳ ماه بود. نظیر همین روال روی یک گروه ِ دیگر از قضات انجام شد با این تفاوت که روزنامه نگار فرضی به جای “سه سال” درمورد “یک سال” سوال کرد. این گروه، بطور متوسط، متهم را به ۲۵ ماه زندان محکوم کردند.

یک مثال دیگر. فرض کنید شما می خواهید نشان دهید که افراد یک شهر مایل به پرداخت ِ داوطلبانه برای انجام یک پروژه ی شهری هستند، مثلا تمیز کردن محیط یک پارک. تصور کنید که نظرسنجی را بدین ترتیب انجام می دهید که ابتدا از افراد می پرسید آیا حاضرند ۲۰ هزار تومان بپردازند یا نه، و سپس، مستقل از جواب آنها، می پرسید که “فکر میکنید یک نفر چقدر حاضر است کمک کند؟” در یک آزمایش مشابه، میانگین پاسخ ها ۳۶۰۰ تومان بود. حالا ۲۰ هزار را با ۲۵۰۰ جابه جا کنید، میانگین ۱۴۰۰ تومان می شود (اعداد تبدیل شده اند).

“اشتباهات” ما در قضاوت اما از این بسیار ریشه دارتر هستند. در یک آزمایش، از افراد خواسته شد که سه رفتارشان که آنها را مستعد بیماری قلبی می کند را ذکر کنند. از گروه دیگری خواسته شد هشت رفتار اینچنینی خود را ذکر کنند. سپس از افراد پرسیده شد که در کل چقدر در خطر ابتلا به یک بیماری قلبی هستند. شگفت انگیز است که گروهی که قرار بود سه رفتار را ذکر کنند بطور متوسط خود را در خطر بیشتری دانستند. توجیه این است که احتمال اینکه کسی سه رفتار ِ پر خطر در خود بیابد بیشتر از پیدا کردن هشت رفتار است. اگر ذهن ما برمبنای نسبی کار کند (یعنی تعداد رفتار پیدا شده تقسیم بر تعداد رفتاری که دنبالش بودیم) در این صورت آنها که بدنبال سه رفتار گشتند خود را در خطر بیشتری احساس خواهند کرد.

نمی دانم که این کتاب به فارسی ترجمه شده است یا نه، اما خواندن آن را به هرکسی که دوست دارد بداند چگونه فکر نمی کنیم توصیه می کنیم. مهم است بدانیم که اشتباه می کنیم.