چگونه فکر نمی کنیم – ادامه ی نگاه به کتاب “ریسک: علم و سیاست ترس”
توسط کمانگیر در روز 15 سپتامبر 2008سپتامبر 15
“تصمیم گیری یعنی بررسی ِ دانسته ها به کمک ابزارهای منطقی و انتخاب ِ راه حلی که در زمان معین به هدف معین برسد.” یا حداقل دوست داریم اینطور فکر کنیم. اشتباهاتمان را هم می گذاریم گردن ِ اطلاعات ناقص یا خطا در استفاده از ابزار استدلال. دقیق تر اما که بشویم، داستان کمی پیچیده تر است.
نشده تا به حال که در زمینه ای تصمیمی می گیری و اطمینان داری به تصمیمت، کمی بعد اما، بی اینکه اساسا اطلاع جدیدی بدست آورده باشی، می بینی نظرت عوض شده؟ انگار، بار قبل “بی حوصله” نگاه کرده ای یا “نگاهت منفی بوده”. چیست این عامل دیگر؟ اگر بحث بحث ِ منطق است که “حوصله” و “نگاه” نباید نقشی داشته باشد. دیده ای مثلا برنامه ای که می نویسی پیام بدهد که “بدلیل بی حوصلگی ِ پروسسور عملیات مورد نظر انجام نشد”؟
قبلا اینجا حرف زدیم در مورد کتاب “ریسک: علم و سیاست ترس” Risk: The Science and Politics of Fear نوشته دن گاردنر Dan Gardner (ببینید: تجارت ِ وحشت: این تنها مساله نیست). اینجا کمی راجع به فصل سوم این کتاب حرف می زنیم: Stone Age meets Information Age که شاید بشود با توجه به مضمون ِ فصل ترجمه اش کرد به “غارنشین به عصر بمباران اطلاعات می آید”.
در این فصل، گاردنر متمرکز می شود روی بررسی هایی که تاثیر دنیای بیرون را در فرایند تصمیم گیری انسان می سنجند. به این مثال نگاه کنید: فروشگاهی، بالای قفسه ی رب گوجه فرنگی تابلویی می زند که “۱۲ تا از اینها اگر نخرید ضرر می کنید!” بررسی نشان می دهد که پیش از این اعلان، بیشتر ِ خریداران ۱ یا ۲ قوطی بر می داشتند. در حضور اعلان اما، اکثر خریداران ۴ تا ۱۰ قوطی رب گوجه فرنگی می خرند. قاعدتا خواهید گفت، “خب واضح ه، تشویق می کنن آدمها رو دیگه!” موضوع اما از این شگفت تر است. بررسی نشان داده است که مهم نیست بنویسید “۱۲ تا نخری ضرر می کنی!” یا “خرید بیش از ۱۲ تا ممنوع است!” خیلی مهم نیست چه می گویی، مهم این است که ۱۲ را می دهی به آدمها.
بررسی های متعدد نشان داده است که زمانی که در مورد عددی تصمیم می گیریم، فقط “حقایق” را بررسی نمی کنیم، به “حافظه” هم سری می زنیم و این می تواند خطرناک باشد. به این مثال نگاه کنید: یک گروه از محققان، گروهی از قضات ِ ماهر ِ آلمانی را گرد آوردند و پرونده ای را به آنها دادند: کسی کسی را کشته است و شواهد وغیره. از قضات پرسیده شد، فرض کنید در فرصت استراحت ِ قبل از ایراد حکم، روزنامه نگاری با شما تماس می گوید و می پرسد “آیا بیش از سه سال زندان خواهی برید یا کمتر؟”. به قضات گفته شد “البته واضح است که جوابی نمی دهی و به دادگاه برمی گردی”. میانگین میزان زندانی که قضات برای محکوم ِ فرضی تعیین کردند ۳۳ ماه بود. نظیر همین روال روی یک گروه ِ دیگر از قضات انجام شد با این تفاوت که روزنامه نگار فرضی به جای “سه سال” درمورد “یک سال” سوال کرد. این گروه، بطور متوسط، متهم را به ۲۵ ماه زندان محکوم کردند.
یک مثال دیگر. فرض کنید شما می خواهید نشان دهید که افراد یک شهر مایل به پرداخت ِ داوطلبانه برای انجام یک پروژه ی شهری هستند، مثلا تمیز کردن محیط یک پارک. تصور کنید که نظرسنجی را بدین ترتیب انجام می دهید که ابتدا از افراد می پرسید آیا حاضرند ۲۰ هزار تومان بپردازند یا نه، و سپس، مستقل از جواب آنها، می پرسید که “فکر میکنید یک نفر چقدر حاضر است کمک کند؟” در یک آزمایش مشابه، میانگین پاسخ ها ۳۶۰۰ تومان بود. حالا ۲۰ هزار را با ۲۵۰۰ جابه جا کنید، میانگین ۱۴۰۰ تومان می شود (اعداد تبدیل شده اند).
“اشتباهات” ما در قضاوت اما از این بسیار ریشه دارتر هستند. در یک آزمایش، از افراد خواسته شد که سه رفتارشان که آنها را مستعد بیماری قلبی می کند را ذکر کنند. از گروه دیگری خواسته شد هشت رفتار اینچنینی خود را ذکر کنند. سپس از افراد پرسیده شد که در کل چقدر در خطر ابتلا به یک بیماری قلبی هستند. شگفت انگیز است که گروهی که قرار بود سه رفتار را ذکر کنند بطور متوسط خود را در خطر بیشتری دانستند. توجیه این است که احتمال اینکه کسی سه رفتار ِ پر خطر در خود بیابد بیشتر از پیدا کردن هشت رفتار است. اگر ذهن ما برمبنای نسبی کار کند (یعنی تعداد رفتار پیدا شده تقسیم بر تعداد رفتاری که دنبالش بودیم) در این صورت آنها که بدنبال سه رفتار گشتند خود را در خطر بیشتری احساس خواهند کرد.
نمی دانم که این کتاب به فارسی ترجمه شده است یا نه، اما خواندن آن را به هرکسی که دوست دارد بداند چگونه فکر نمی کنیم توصیه می کنیم. مهم است بدانیم که اشتباه می کنیم.
خیلی مطلب خوبی بود…امیدوارم بتونم نسخه ای از کتاب گیر بیارم
چه جالبه ! اون دو تا مثال رو میگم ! انگار هرچی عدد کمتر باشه میانگینش بیشتره
آرش عزیز,مطلب جالبی رو عنوان کردی, حالا من در مورد این پاراگراف یک نکته ویک سوال دارم:
“نشده تا به حال که در زمینه ای تصمیمی می گیری و اطمینان داری به تصمیمت، کمی بعد اما، بی اینکه اساسا اطلاع جدیدی بدست آورده باشی، می بینی نظرت عوض شده؟ انگار، بار قبل “بی حوصله” نگاه کرده ای یا “نگاهت منفی بوده”. چیست این عامل دیگر؟ اگر بحث بحث ِ منطق است که “حوصله” و “نگاه” نباید نقشی داشته باشد. دیده ای مثلا برنامه ای که می نویسی پیام بدهد که “بدلیل بی حوصلگی ِ پروسسور عملیات مورد نظر انجام نشد”؟“
اول: jeff howkins تو کتاب on intelligence اونجایی که در مورد روش پردازش داده ها در فرایند پیشگویی/تصمیم گیری مغز توضیح میده, میگه: “اطلاعات و پترن هایی که به لایهای ورودی مغز وارد میشن اگر با اطلاعات وطرحهایی که از قبل ثبت شدن شباهتی نداشته باشند, به لایهای بالاتر برای بررسی ومطابقت با دادههای ازقبل ثبت شده در اون لایه ها ارجاع میشن. در این فرایند هرچه این داده ها به عمق بیشتری از لایه های مغز برای پردازش شدن فرستاده بشن , بهمون نسبت حجم بیشتری از توان پردازشی مغز رو به خود اختصاص میدن و این باعث میشه که برای سایر نیازها قدرت پردازشی کمتری در دسترس باشه.” و در ادامه توصیه میکنه که “اگه قراره تو یک شهر غریب سخنرانی داشته باشید بهتره که در بدو ورودتون به اون شهر سعی نکنید که روی آمده کردن خودتون برای سخنرانی تمرکز کنید چون مغزتون احتمالاً با حجم زیاده از داده های جدید سرو کار داره و توان چندانی رو نمی تونه برای تنظیم سخنرانی شما اختصاص بده!”
حالا فکر نمی کنی بعضی وقتا مغز ما احتمالاً “حوصله” یا به عبارت دقیقتر توانایی پردازش همزمان رو نداره و در نتیجه نتایج این پردازش میتونه چندان دقیق ازآب در نیاد؟!
ببخشید اگه طولانی شد!
کمانگیر: ممنون رفیق. حیف نتونستم اون کتاب رو بخونم. دو بار شروع کردم و نشد. باید برم سراغش دوباره.
آرش جان٬ این مدل فارسی نوشتن غلط است دوست عزیز. این جمله شما به لحاظ دستوری ایرادات بنیادین دارد. خواهش می کنم یک کم به این قضیه بیشتر دقت کن. فکر می کنم من اولین نفری نیستم که این موضوع را تذکر می دهم.
می توانستی بگویی: اگر دقیق تر بشویم.
کمانگیر: چشم. عذر می خوام.
آرش عزیز واقعا مطلب جالبی بود. انسان ها معمولا فکر میکنند که میتوانند بر خلاف تلقینهای اجتماع و رسانه ها عمل کنند؛ ولی در عمل میبینیم که حتی اگر نخواهیم به طور ناخودآگاه اعداد و تعاریف یا بدگوییها روی قضاوتمان اثر می گذرد، هر چند کوچک.
این روش مجاب سازی (Persuasion) مدت هاست که توسط روانشناسان آزمایش شده و در صنعت تبلیغات از آن بهره می گیرند. حتی در زمینه سیاست هم استفاده می شود که واقعا انسانی نیست. شما گفتید:
البته جز عدد، در موارد دیگر هم جواب میدهد. یکی از روشهای جالب متقاعدسازی که توسط دانشمندان پژوهیده شده، استفاده از تصویر در فیلم برای قانع کردن است. به این صورت که مثلا در قسمت هایی از یک فیلم، برای مدت بسیار کوتاه (کسری از ثانیه) یک تصویر نشان داده می شود. ما به صورت عادی متوجه صحنه ای که دیده ایم نمی شویم، ولی مغز ما تصویر را ثبت و پردازش کرده است. نمونه ای که خودم در معرض آزمون قرار گرفته ام این بوده که فیلمی کوتاهی دیدم. در پایان فیلم از من پرسیده شد که آیا آناناس می خواهم یا موز؟ بدون فکرکردن گفتم موز! بعد صحنه را عقب راندند و نشان دادند که در کسری از ثانیه عکس موز را میان فیلم عادی نشان داده اند! دهانم باز ماند! بله! این روش ها هست و میترسم در آینده استفاده های فجیعی از آن بشود. (مثلا شاید ج.اسلامی از استفاده از آن ابایی نداشته باشد. چه قدر وحشتناک می شود اگر با این روش ها بتوانند مردم را متقاعد کنند که مثلا احمدی نژاد خوب است! فکرش هم آزاردهنده ست. :دی)
به هرحال مغز ما در فرگشت به این شکل سیم کشی شده و کاریش نمی توان کرد. در معرض اشتباه است. باید تا جایی که میتوان تلاش کرد تا با خرد و منطق تصمیم گرفت.
البته تا آنجاییکه می دانم فعلا در آمریکا تبلیغ کردن به وسیله عکسهای پنهان در فیلم را ممنوع کرده اند. چون تاثیرش شدید است و به آزادی افراد لطمه می زند.
کتاب جالبی معرفی کردی. دنبالش می روم. شاد باشی
جالب و تامل برانگیز بود!