سبیل قاتلت رو حتما چرب کن
توسط کمانگیر در روز 1 جولای 2007جولای 1
این در ورودی خائنان در برج لندنه. برخلاف در اصلی که خیلی با شکوهه این یکی برای ورود از سمت رودخونه است و کسایی که ازش داخل می شدند یا قرار بود پدرشون دربیاد یا پدر درآر بودند. راهنما اصرار می کرد که فقط درصد بسیار کمی از اونها که از این در وارد می شدند سرآخر اعدام می شدند و درصد خیلی کمتری سرشون زده می شد.مطمئنم اما خیلی از بازدید کننده ها این توضیح رو بیشتر تلاش یک انگلیسی برای مخفی کردن وحشیگری پادشاهان انگلیسی تلقی کردند.
این آقای راهنما البته اطلاعات جالبی داشت که موجبات شادی و کمی حال بهم خوردگی بازدیدکنندگان را فراهم کرد. مثلا این نکته جالبه که پیش از مراسم اعدام، محکوم با گردن زننده دست می داده و یک کیسه پول بهش می داده. توجیه با ادبی این بوده که محکوم با دنیا داره خداحافظی می کنه. اصل داستان اما این بوده که این پول در واقع انعام بوده به آقای تبرزن برای یک گردن زنی خوب. سوال ما هم این بود که «چی؟». آقای راهنما توضیح داد که دوک فلانکسک که به گردن زنی محکوم شد پول رو نداد. آقای تبر بدست هم تبرش پایین اومد. مشکل این بود که «متاسفانه» تبر به شونه دوک خورد. لاجرم آقای گردن زن «لعنت»ی گفت (دراماتیزاسیون از منه!) و دوباره تبرش رو بالا برد و پایین آورد. “اه!” ایندفعه تبر به اون شونه آقای دوک خورد. داستان ادامه پیدا می کنه تا ضربه ششم که گویا باز هم «تصادفا» به جای ناجور می خوره. یادم نیست باقی داستان ولی فکر کنم آخرسر سر ِ طرف رو با چاقو جدا می کنن. انصافا خوشحالم که علم پیش رفت کرده و آدم رو با صندلی برقی و طناب اعدام می کنن. مسیر سبز رو راستی دیدین؟
در شکنجه خونه برج یک نمایشگاه برپا بود از وسایل شکنجه، که البته راهنما اصرار داشت بهشون بگه «وسایل ادامه مکالمه با کسی که نمی خواد حرف بزنه».
عکس چند تا از وسایل نمایشگاه رو اینجا ببینید. این وسایل برای شکستن کمر آدم و دراز کردن قدش استفاده می شدن. یکی دیگه هم آدم آویزون کنه که فکر کنم هنوز هم برادرای وزارت استفاده کنن ازش. چند تا وسیله «مخوف» دیگه هم در نمایشگاه اصلی بود از جمله شصت بند و طناب دار.
اسم نشان مگر «بالابری» نیست؟البته این واژه نزدیک است به جرثقیل،اما «بالاترین این نشان را به شما اهدا کرده است)انرژیام تمام شد نتوانستم آنجا بنویسم… بههرحال امیدوارم به مصداق آن ضرب المثل شیرین که میگوید: «چاهکن خودش همیشه ته چاه است»، در ته چاه گرفتار نشوی… تمرین و مشق دمکراسی بر شما واجب است…
اوه. اون کمر شکنه چقدر وحشتناکه. اون عکس ۲ و ۵ رو توضیح میدی لطفا؟
کمانگیر: علی جان دومی اگر منظورت اینه یک جور دستبنده برای انگشت ها. مطمئن نیستم فشارشم می دادن یا فقط انگشت ها رو کیپ نگه می داشته. پنجمی هم (اگه منظورت اینه) آدم دراز کنه. می بستن از بالا و پایین بعد اون دسته رو می چرخوندن طرف دراز می شده.
کمانگیر خان عزیز!
هنوز انرژی ندارم تا در «بالاترین»جواب شما را بنویسم.البته اگر اکانت من را در «بالاترین» کامل غیر مجاز نکرده باشی!! اما همین جا را بهترین جا میدانم تا با شما حرف بزنم:
تمامی نظرات آن دو لینک دیشبی را که در بالاترین و از وبلاگ شما گذاشتم خواندم … اهل تهدید هستید شدید و خدا وکیلی زور و قلدریاش را هم داری به وفور!
خیلی هم شتابزده عمل میکنی.میدانید از کجا متوجه شتابزدگیات شدم؟ از اولین کامنتات که منرا «آقا»خطاب کردی متوجه این ضعف شدم! روزهای قبلاش هم تا ۲ لینک را در بالاترین درج کردم، بدون درنگ منفی دادی متوجه شدم خصمانه اعمال قدرت میکنی
http://karaa.blogfa.com/post-127.aspx
یادت آمد؟ عکسهای استثنایی Erik Isakson
حالا الحمدالله که خیال همه را جمع کردی و چند وبلاگی را که من لینک میدادم بردی در جمع سایتهایی که نمیشود در بالاترین لینک داد!!
من ماندهام و این مساله لاینحل : که چرا خود را به ظاهر اهل تبادل نظر نشان میدهید و در خفا(!)، چهرهی مافیا گونه بهخود میگیرید؟
یک توصیه دوستانهی دوستانه:این روش، شما را به «ته چاه» میبرد… تَه تَه چاه… و با هیچ «بالابری» هم نمیتوان شخصیت از دست رفته را «بالا» کشید.
دوستانهی دوستانه عرض کردم.
کمانگیر: دوست عزیز من هیچ اختیاری در بالاترین ندارم. صادقانه هم اهل هیچ دعوایی نیستم. بی زحمت بی خیال شو.
جواب شما هم خصمانه است.به قول لاتها : «بیخیال»، سینهی قبرستونه داداش!
جناب آرش کمانگیر… دارنده مدال نشان درجه سه بالابری از بالاترین…اگر شد(مثل بالاترین) سفارش «ما»را بکن! تا نشوداینجا هم کامنت انتقادی بنویسم!!
انتقادپذیری خوب چیزی است و قلدری مذموم