“ابراهیم لطف اللهی، دانشجوی سنندجی زیر شکنجه بازجویان اطلاعات کشته شد”
توسط کمانگیر در روز 17 ژانویه 2008ژانویه 17
خبرنامه امیرکبیر: ابراهیم لطف اللهی، دانشجوی رشته حقوق دانشگاه پیام نور سنندج زیر شکنجه بازجویان اداره اطلاعات سنندج کشته شده است.بنابر گزارش رسیده به خبرنامه امیرکبیر، بعد از گذشت ۹ روز از بازداشت نام برده، شب سه شنبه به تاریخ ۲۵ دی ماه از اداره ستاد خبری سنندج به خانواده او اطلاع می دهند که پسرشان خود کشی کرده و برای گرفتن جنازه او به گورستان سنندج مراجعه کنند. به دنبال سخنان مسئول مربوط در ستاد خبری، خانواده ابراهیم به گورستان سنندج مراجعه می کنند تا جنازه را تحویل بگیرند اما هنگامیکه به گورستان مراجعه می کنند به انها می گویند: “ما جنازه را دفن کردیم و احتیاجی به شما نیست.”
چرا سرمون رو به دیوار نمی کوبیم؟ مهم نیست که این آدم چه کاره بوده و پی چه مرامی بوده، مهم اینه که آدم رو نباید شکنجه داد. آدم با گاو فرق داره، گویا.
هرگز از مرگ نهراسیده ام
اگر چه دستانش از ابتذال، شکننده تر بود.
هراس من – باری – همه از مردن در سرزمینی است
که مزد گورکن
از آزادی آدمی
افزون تر باشد – شاملو
شرم آوره
کمانگیر: ایمیل کامنتت که میاد تنم می لرزه. میگم باز سوتی دادم این رفیق خنجرش رو در اورد.
baba gavam nabaiad shekanje dad
کمانگیر: یکی نیست همین رو بگه.
I really cried and hit my head to the wall. He was a young man like m and you. And he was from my born city…
واقعا شرم آوره. وقتی یک بار یکی رو کشتن و دیگه دومی و سومی هم به همین راحتی تکرار میشه. راحت، میگیرن میکشن دفن میکنن انگار نه انگار. آخه دیگه ماشالله فیوز میوز نداره. راحت هر غلطی خواستی بکن.
شب است
در گورها می آرامند تا در صبحی دیگر
شاید به پا خیزند
چه ساده عمر را از کف دادیم.
تلخ مثل حقیقت!!
راستی کسی میدونه که این جمله از کدوم فیلسوفه(ایرانی؟)
من با تو مخالفم و حاضرم جانم را بدهم تا یکی صدای تو را در گلو خفه کند.
آرش جان والله توی این کشوری که من الان زندگی می کنم گاو را هم شکنجه نمی کنند.
کمانگیر: جدا هم.
متاسفانه این کارها کشور را به نقطه بی بازگشت خواهد رساند. جایی که نه از تاک نشان ماند و نه از تاک نشان.
انقلاب پدیده خوبی نیست و عواقب خوشایندی نداره ولی خوب این همه ظلم داره فنر را بیشتر و بیشتر فشرده می کنه. نتیجه سکوت بیشتر و بیشتر مردم٬ خشن تر شدن انتقام ها در فردای روز انقلاب خواهد بود. متاسفانه البته. من پیشگو هم نیستم. شاید مردم ایران اینقدر نجیب باشند که به شکلی غیر خشونت آمیز راه حلی برای بیرون آمدن از این لجنزار پیدا کنند ولی حساب دودوتا چهارتای من این را میگه که ملا نصر الدین اینقدر به خرش علوفه نداد و خره هم کار کرد تا این که یک روز خرش از گرسنگی مرد و ملا گفت: اِه ! این که تازه داشت عادت میکرد. از علما(!)ی حوزه علمیه بعید است که قانون علت و معلول را که بوسیله آن وجود خدای (…) شان را اثبات می کنند٬ اینجا نادیده بگیرند و یادشان برود که این همه ظلم (علت) موجب انتقامی (معلول) بدفرم میشود.
Zende baad Azadi
Marg bar Estebdad
صادقانه نمیتونم حرفی بزنم، حتی نمیتونم گریه کنم.
چقدر راحت عادت کردیم و میکنیم به همه چیز، به سنگسار، قوانین تبعیض آمیز، شکنجه و … ترسم از روزیه که به کشته شدن همسالامون و هم وطنیهامون به جرم حرف زدن هم عادت کنیم.
حکومت با کفر پایدار می مونه اما با ظلم نه!
به جان کمانگیر آدم یه وقتایی میگه توطئه است. آخه مگه میشه اینقدر نادان؟
کمانگیر: موافقم.
من حاضرم بمیرم تا تو آزاد باشی.
چیزی با این مضمون حرف کمون ها در انقلاب پاریس بود.
اما سام عزیز نمیدونم اونی که گفتی رو کی گفته.
سام گفت: من با تو مخالفم و حاضرم جانم را بدهم تا یکی صدای تو را در گلو خفه کند.
مرگ “ابراهیم” خبر دردناکیه، مرگ در زندان یه قتل آشکاره حتا اگه خودکشی هم کرده باشه چیزی از مسئولیت حکومت مذهبی کم نمیکنه… خیلی دردناکه…..
آیا شکوه یأس تو هرگز
از هیچ سوی این شب منفور
نقبی به سوی نور
نخواهد زد؟
آه، اِی صدای زندانی
ای آخرین صدای صداها…
_فروغ_
به هوش باشی رفیق…..