جوانی!
توسط کمانگیر در روز 4 مه 2007مه 4
گذشت زمان گاهی اوقات عجیب چیزها رو تغییر می ده. این رو امروز از طریق یک دوست گرفنم. تاریخش باید حوالی ۱۳۷۵ باشه.
این هم متنش:
یا حق
شب تنهایی خوب
گیسو بریده
با قلاده ای زرین بر انگشت و
زهدانی شکفته
و من
سدی سیاه بر صراط مستقیم قلب و
بکارتی دریده.
—-
بخاری را زیاد کن
تن به دیوارها فروخته ای
بگذار بادها استخوانم را از درد منفجر کنند
تو در آب جادو غرقه باش.
[…] صادقانه. زمانی اما شعر بخش بسیار مهم زندگیم بود (ببینید: جوانی!). گهگاه ِ بسیار نادری اون حس بر می گرده. این نوشته رو […]