توسط
کمانگیر
در روز ۹ اردیبهشت ۱۳۹۱
اردیبهشت
۹
این نامهی وارده را سهیل عزیز فرستاده است. کارتون را من اضافه کردهام و در متن دست ِ کوچکی بردهام. عنوان هم از من است. اگر شما هم مطلبی نوشتهاید، اما وبلاگ ندارید، یا به هر دلیل مطلب را نمیخواهید در وبلاگتان بگذارید، یا میخواهید لذت مهمانداری را به کمانگیر بدهید، نوشته/عکس/ویدئو، یا هر چیز دیگری را، بفرستید به arash@kamangir.net. واضح است که استانداردهای وبلاگ نویسی را در این کار لحاظ خواهیم کرد.

سرخوشی میهنپرستانه در صفحهی فیسبوک ِ یک «عرب»
این روزها فضای وب فارسی آکنده از به عینیت رسیدن غیرت ایرانی ها است. شیرزنان و غیور مردان ایرانی در فیس بوک و توییتر به توهین و تحقیر همسایگان جنوبی کشورمان مشغولند و در آخرین تحولات نیز موفق به فتح صفحه ملک عبدالله شده اند و بعد از نثار توهین آمیز ترین واژه ها به رییس دولت عربستان و قوم عرب کماکان پیروزمندانه می تازند و حریف می طلبند.
دولت مردان ایران همیشه به جبهه گرفتن در مقابل دولت ها و ملت های دیگر شهره بودند. از رییس دولت فعلی مان تا زمان صدر انقلاب دولت ما همیشه به دیگران تاخته است. اما ملت ایران اینگونه نبوده. اگر روزهای هیجانی انقلاب را کناری قرار دهیم، مردم ایران معمولا در این بازی دولت، که به خصوص غربی ها را تحقیر می کند، شرکت نکرده اند. این روزها که تعارفات هم خیلی کمتر شده، هر گاه دولت مردی توهینی به سمت غرب روانه می کند، مردم اکثرا آن را با چاشنی طنز به خود گوینده باز می گردانند و حرف مقام رسمی و غیر رسمی کوچک ترین اهمیتی برای هیچ کس ندارد.
اما این بار داستان متفاوت است. وقتی مقام رسمی می گوید آن کشور عددی نیست که بخواهد عرض اندام کند و با ادبیاتی صحبت می کند که همتای غربی در مورد صدام، حتی در هنگام جنگ، از آن استفاده نکرده، این بار فعال ایرانی که کارش از صبح تا شب نقد دولت است آن را با آب و تاب نقل می کند و آخر هم اضافه می کند این یکی را درست گفتی.
چرا چنین است؟ چرا ما این روزها به راحتی به قومیت عرب توهین می کنیم و اصل وجودی شان زیر سوال می بریم و حرف ۳۰ سال و ۲۵۰۰ سال می زنیم.
فکر می کنم ما و به خصوص آنهایی که تلاششان برای کوبیدن بیشتر است به خاطر تحقیر شدن و احساس وکوچکی دست به این کار می برد. درست یا غلط فکر می کنیم شیخ نشین از صدقه سر ما به این روزگار رسیده است و چون خودمان را عقب می بینیم این فرصت بهترین زمان برای گشودن این عقده ها است. خوب می دانیم ته دل خیلی از ایرانی ها، رسیدن به وضعی که آنها دارند، اگر نگوییم آرزو، اما خواسته بزرگی است.
واقعیت این است که اسکن چشم شیخ نشین برای ما خیلی بیشتر از انگشت نگاری در فرودگاه جان اف کندی زور دارد. عربی که وجود امروز اش متکی به ما و سفر ما است حق ندارد برای ما تکلیف تعیین کند. ولی چون کرده و ما هم چشم به اسنکر سپرده ایم امروز پیروزمندانه در صفحه فیس بوک ملک عبدالله عربستان می نویسم . Go Fuck yourself Arab
شاید سخت باشد و احساسات میهن پرستانه را قلقلک بدهد، اما خود بزرگ بینی حقیرانه ما روزی باید به پایان برسد و واقعا بزرگ شویم. شاید الان وقت مناسبی باشد که احترام گذاشتن به دیگران را دوباره تمرین کنیم و سرخوشی را در جای دیگر جستجو کنیم.
عکس از اینجا
Filed under:
نامه ی وارده
توسط
کمانگیر
در روز ۲۸ فروردین ۱۳۹۱
فروردین
۲۸

مسالهی افشای اطلاعات بانکی چند میلیون ایرانی را از وبلاگها و وبسایتهای مختلف دنبال میکنم. این مصاحبهی بیبیسی و این مطلب از جادی بهخصوص اتفاق را تشریح میکنند.
اینکه یک کارمند، اختلافنظر با روسای خود را از محیط ِ کاری بیرون ببرد و جنجالی بزرگ ایجاد کند، اتفاق ِ جدیدی نیست. بخش ِ بزرگی از مدارکی که به ویکیلیکس میرسد، دقیقا از همین مسیر تغذیه میشود. اقدام ِ آقای خسرو زارع اما وضعیت ِ روشنی دارد. همانطور که جادی مینویسد او هکر نیست و، بهنظر من، رفتار ِ قابل ِ دفاعی انجام ندادهاست. اقدام ِ مناسب در این وضعیت، درخواست از گوگل برای بستن وبلاگ ِ او و خواستن از پلیس بینالملل برای بازداشت ِ او است.
و نکتهی مهم همین است که هیچیک از این دو اقدام در وضعیت ِ فعلی بهراحتی ممکن نیست.
فضای آنلاین محیطی پرخطر است. این واقعیت که در فضای آنلاین میتوان بهراحتی بهصورت مخفی فعالیت کرد و خارج از قیدوبند فیزیکی به دیگران تعرض کرد، آنرا بسیار خطرناکتر از فضای فیزیکی میکند. بدون ِ داشتن ِ یک مجموعه دستورالعمل برای اقدام دروضعیت ِ بحران، وارد شدن به فضای مجازی یک قمار بزرگ است.
معضل ِ اساسی رفتار آقای زارع نیست. نمونههای نظیر ِ این اتفاق بارها رخدادهاند و بارهای دیگری هم اتفاق خواهندافتاد. مشکل ِ بزرگ این است که ما ارتباط ِ قابل اتکایی با نهادها و موجودیتهای بینالمللی نداریم. اینجا «ما» یعنی ساختاری که گویا نمایندهی اجرایی من و تو است. گوگل به هر درخواستی از طرف ِ یک نهاد ِ حکومتی ایرانی با تردید نگاه خواهد کرد و پلیس بینالملل تعدادی از سران ِ نظام حاکم بر ایران را تحت تعقیب دارد.
آقای خسروزارع نشان داد که اینترنت نهادی خطرساز در ایران است. پیشبینی ِ من این است که نهادهای امنیتی ِ ایران از این اتفاق برای توجیه ِ حضور ِ خود و بستهتر کردن ِ فضا استفاده خواهند کرد. اگر اینطور شود، از این اتفاق نتیجهی دقیقا معکوس خواهیم گرفت. خطر، آدمیزادی نیست که در وبلاگش دربارهی آزادی مینویسد. خطر، آدمیزادی است که رمز ِ بانکی مردم را در وبلاگش منتشر میکند. با تمرکز روی اولی، ابزارهای مقابله با دومی را از دست میدهیم. و البته این همه با این فرض است که برای این ساختار، سرکوب ِ آزادی مهمتر از حفظ ِ رمز ِ بانکی مردم نیست.
توسط
کمانگیر
در روز ۲۶ فروردین ۱۳۹۱
فروردین
۲۶

دیشب در جمعی از رفقا حرف به ایران کشید. شهرام ناظری و دنگشو و «یک خوانندهی اسراییلی-اسپانیایی» را گوش کردهبودیم و ساعت نزدیک دو شب بود و لابد نمیشد که شب ِ خوب بدون حرفزدن دربارهی «قضیهی ایران» تمام شود.
حرفمان توی ذهنم ماند. گفتم اینجا هم بنویسماش.
وضعیت ِ ما ایستادن بین دو گودال است. گودال ِ اول این است که وضعیت ِ ایران بد ِ مطلق است. که دارد کرهی شمالی میشود. که «سپاهی»ها همهچیز را دست گرفتهاند. که همهچیز خراب است، یا دارد خراب میشود. گودال ِ دوم این است که نه، خیلی خبری نیست. همین کانادا هم سر ِ زمستان در یک منطقهی سرخپوستنشیناش وضعیت ِ اضطراری اعلام شد. که آمریکا هم گوآنتانومو دارد. که فرانسه چنین و آلمان طور دیگر. و اقتصاد ایران خیلی بد نیست.
نکتهی مهم این است که این دو گودال هردو بخشی از وضعیت را توضیح میدهند.
حقیقت این است که در ایران زندگی جریان دارد. هرکسی که از ایران آمده گفته هنوز مردم سرکار میروند و تفریح میکنند و هرکار ِ دیگری که قبلا میکردهاند را طوری و به میزانی میکنند. خیلی غیرقابلتصور نیست که هفتاد میلیون آدم، بیکار زیر ِ آفتاب منتظر نمینشینند که کسی بیاید و «نجات»شان بدهد.
حقیقت ِ دیگر این است که ایران دارد نفتاش را به سختی میفروشد و در سالهای اخیر، و قبلا هم، آدمهای زیادی در آن کشور چون حرف زدهاند زندانی شدهاند. ایران مشکل ِ جدی موادمخدر دارد، آدمهای زیادی تلاش میکنند ازش مهاجرت کنند و خطر ِ درگیری نظامی بیخ ِ گوشاش است.
نکتهی مهم این است که دو پاراگراف ِ بالا هردو تعریفکنندهی وضعیت یک جامعه هستند و هر دو بخشی از وضعیت را توضیح میدهند. زیاد اما دیدهام که خودم و دیگران در یکی از چالهها میافتیم و وضعیت بعد از این رادیکال میشود؛ یکی به دیگری میگوید از ایران بیرون آمده و نفساش از جای گرم درمیآید یا دارد بیخود سیاه میبیند و تحت تاثیر رسانه است.
دیشب هم حرفمان به اینجا رسید که وضعیت چیزی بین این دو است. چیزهایی بد هستند. چیزهای ِ خوبی هم هنوز هستند. سادهکردن چنین موقعیت ِ پیچیدهای توضیحدادنش را یکجملهای ممکن میکند. همهی ما میدانیم که توضیحهای یکجملهای معمولا نادقیق و گمراهکننده هستند.
عکس از اینجا
توسط
کمانگیر
در روز ۱۹ فروردین ۱۳۹۱
فروردین
۱۹

حقیقت ِ وضعیت این است که من نرفتهام.
رفتن یک گزینه نیست. چیزی نیست که انتخاب کنی. که بتوانی انتخاب کنی. که انتخاباش ممکن باشد.
مساله جغرافیایی نیست؛ آن مکانی که ازش گریزی نداری بیرون نیست، که بشود ازش بروی. دور بشوی. درون جمجمهات است. ازش نمیشود «رفت». مگر اینکه مثلا وسط اتوبان بایستی که اتوبوس بیاید و نصف جمجمهات را بکند و ببرد.
این اصلا یک علاقهی رمانتیک نیست. یا مثلا از جنس نوستالژی ذهنی نیست. مساله کاملا جسمی است. بیست و خردهای سال در آن محدودهی جغرافیایی بزرگشدهای. و این یک جور نقشی بر بدنت نیست که مثلا با صابون و آب ِ فراوان بشویی. این یعنی رفتن یک گزینه نیست. نه من رفتهام و نه تو. تو اگر رفتهبودی الان این متن را نمیخواندی.
حتمی نیست که آنچیزی که نمیشود ازش رفت، بر تعریف ِ نقشهای ِ ایران، که مثلا در ویکیپدیا تعریف شده، منطبق باشد. مثلا برای من، «آن چیز» کرج و طالقان است. باغهای جهانشهر، که توش راه میرفتم و کولج که تابستان بود. باغها را ساختهاند و روی رودخانه سد زدهاند و من اگر طالقان بروم لابد دیگر نمیشناسمش.
میشود بایگانیاش کرد. میشود در ذهن کنارش زد و گذاشتش گوشهای و سمتاش نرفت. اما نمیشود ازش رفت. بهش هم برنمیشود گشت. چیزی است که جایی بیرون جمجمه نیست. و خلاصهی کلام همین است. نه میشود «رفت» و نه میشود «برگشت».
این نوشته برای «حلقهی گفتگو» نوشتهشدهاست.
نوشتههای دیگر از حلقه،
عکس از اینجا
توسط
کمانگیر
در روز ۱۸ فروردین ۱۳۹۱
فروردین
۱۸

رایگیری نهایی برای انتخاب برندگان جایزهی بهترین وبلاگهای دویچهوله اول هفته شروع شد. شرکتکنندگان در این رایگیری میتوانند روزی یکبار به وبلاگهای برگزیده در شاخههای مختلف رای بدهند (اطلاعات بیشتر). ورود به نرمافزار رایگیری از طریق اسم کاربری فیسبوک، توییتر، و اوپنآیدی است. برای شرکت در این رایگیری به این صفحه بروید.
امسال آرش سیگارچی نامزد ایرانی در رشتهی «بهترین وبلاگ» است و در رشتهی «بهترین استفاده از تکنولوژی برای مصارف اجتماعی» بالاترین معرفی شدهاست. «بهترین کمپین فعالان اجتماعی» مرتبط با ایران صفحهی Israel-Loves-Iran است و «جایزه گزارشگران بدون مرز» برای کمپین ۹۹ پیشنهاد شده است. علیرضا ۲۴ بعنوان «بهترین کانال ویدیویی» و درسنامه برای «جایزهی ویژهی آموزش و فرهنگ» فهرست شدهاند. در رشتهی «بهترین وبلاگ فارسی» این وبلاگها معرفی شدهاند: نارنجی، نسوان مطلقه معلقه، KHERS، مرثیههای خاک، Marde-Mokhtasar، بزرگراه، رسیدن، کتابلاگ، وقایع روزانه یک دانشمند، آقا اجازه؟، بلاگنوشت، خیزران (ترتیب براساس وضعیت آرا در زمان نوشتن این مطلب).
این رایگیری تا اواخر ماه میلادی جاری ادامه دارد و برندگان در جلسهای در برلین مشخص خواهند شد.
مرتبط – این یک مسابقه نیست
توسط
کمانگیر
در روز ۱۷ فروردین ۱۳۹۱
فروردین
۱۷

نوشتهی فارسنیوز دربارهی مسیح علینژاد را میخوانم (توضیح مسیح). مطلب، حاشیهای بر مصاحبهی مسیح با کارگردان «قلادههای طلا» است و او را اینطور معرفی میکند،
علینژاد نیز مانند همه “فراریهای ۲ ساله” به ظاهر از غم و درد و رنج دوری از وطن می گوید و داعیهدار انقلابی است که شهدایش را گاهی با نام دوست دخترشان باید به یادآورد و گاهی نیز با تصویر برهنه در آغوش “بوی فرند”
پایینتر میخوانم،
علی نژاد طوری سخن می گوید که انگار کار و زندگی و تفریح را رها کرده تا تمام وجود خود را وقف جنبش کند! … انقلابیون فراری، انقلابیون جیره بگیر، انقلابیون تیتیش مامانی و انقلابیون “خوش گذران” و اهل سفر!
و مطلب بههمین روال ادامه پیدا میکند.
من نمیدانم چهکسی ادعا کردهاست که «زندگی و کار و تفریح را رها کرده تا با تمام وجود خود را وقف جنبش کند». بهنظرم هرکسی که این ادعا را کرده، نه فقط زندگیاش را باخته، که اتفاقا آدم خطرناکی است. آدمیزاد البته حق دارد خودش را وقف هرچیزی کند، اما آدمی که کار را رها کرده، حتما سربار ِ کسی است و آدمی که تفریح را رها کرده، دیر یا زود کارش به افسردگی خواهد کشید. چنین آدمی در هر حرکت اجتماعی که نقش داشتهباشد، باید به آن حرکت و نتیجهاش مشکوک بود.
جنبش سبز برای من حرکتی بهسمت زندگی است. این حرکت ِ اجتماعی را من پروژهای برای گذر کردن از نارنجک پلاستیکی و آرزوی شهادت، برای رفتن به سمت ِ زندگی ِ آدمیزادی میبینم. و زندگی ِ آدمیزادی یعنی همانها که فارس ازشان با چندش حرف میزند؛ سفر رفتن، و خوشگذراندن، و بودن با کسی که دوستش داری. اینهمه خود ِ زندگی است و همان کارهایی هست که پدرخواندهی فارسنیوز از مردمان مضیقه میکند. مردمانی که در زندان میاندازدشان و مردمانی که در کوچه جلویشان را میگیرد و دهانشان را بو میکند.
مسیح اگر خوش نگذارند، من یکی بهش زنگ میزنم که اول برای دل خودت و دوم برای راحت ِ خیال ِ من، که مخاطب توام، ردای ِ ریاکار ِ تقوای ِ ناآدمیزادی را از تنات دربیاور.
قبل از این هر عکسی را دو بار نگاه میکردم که شیشهای دستم نباشد، که ظاهرم «بهصلاح» باشد. یکروز برگشتم و دیدم که دارم دروغ میگویم. به مخاطبم. به هرکسی که عکسام را نگاه کرده. همینایم که هستیم. و همین بودمان است که تیشه به ریشهی فارسنیوز میزند.
عکس از فیلم «لشگر جنایت»، که بیربط به همین حرف نیست.